ترجمه مقاله

جحش

لغت‌نامه دهخدا

جحش . [ج َ ] (ع اِ) خرکره . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). || آهوبچه . (از اقرب الموارد). || آهو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ولد الظبیة فی لغة هذیل . (اقرب الموارد). ج ، جَحَشة، جِحاش ، جِحشان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || اسب کره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ستبری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غلظت . || جهاد. (ناظم الاطباء). || خدشه و خراش . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). یقال : به جحش ؛ اَی خدش . (ناظم الاطباء). || قطعه چوب دراز و باریک دارای چهار پایه برای نگاه داشتن میز. (از دزی ). || (مص ) خراشیدن . || پوست باز بردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). کسائی گوید: به معنی خدشه یا شدیدتر از خدشه است . و لیث گوید: ضعیف تر از خدشه باشد و منه الحدیث : سقط من فرس فجحش شقه ؛ اَی انخدش جلده . (از اقرب الموارد). || ستم کردن . || کوشش نمودن . || درشت گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص ) مجازاً، به معنی نادان . (از دزی ).
- امثال :
الجحش َ لما بذک العیار ؛ مثلی است برای کسی که امر کثیری طلب کند وبدست نیاورد و او را گویند کمتر از آن طلب کن . (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله