جان بدهان رسیدن
لغتنامه دهخدا
جان بدهان رسیدن . [ ب ِ دَ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) جان بحلق رسیدن . بحال احتضار رسیدن . جان بر لب رسیدن :
آنکه سرش در کمند جان بدهانش رسید
می نکند التفات آنکه بدستش کمند.
رجوع بجان بدهان آمدن شود.
آنکه سرش در کمند جان بدهانش رسید
می نکند التفات آنکه بدستش کمند.
سعدی .
رجوع بجان بدهان آمدن شود.