جان افزای
لغتنامه دهخدا
جان افزای . [ اَ ] (نف مرکب )جان افزاینده . جان فزا. جان افزا. جانبخش :
دوش میخورد می بیاد رخش
باده ای چون وصال جان افزای .
آنچه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعه ای بود از زلال جام جان افزای تو.
رجوع بجان افزا و جان فزا شود.
دوش میخورد می بیاد رخش
باده ای چون وصال جان افزای .
اشرفی سمرقندی .
آنچه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعه ای بود از زلال جام جان افزای تو.
حافظ.
رجوع بجان افزا و جان فزا شود.