تیممگاه
لغتنامه دهخدا
تیممگاه . [ ت َ ی َم ْ م ُ ] (اِ مرکب ) تیممگه . جای تیمم . خاک پاکیزه ای که بر آن تیمم توان کرد. خاکی خشک و عاری از رطوبت :
دجله ز تف آه خود، کردم تیممگاه خود
بغداد را در راه خود از دیده طوفان دیده ام .
شده ست از آه دریاجوشش من
تیممگاه عیسی قعر دریا.
پس به عهد مستضی امسال دیدم در تموز
کز تیممگاه صد نیلوفرستان دیده اند.
رجوع به تیمم و ماده ٔ بعد شود.
دجله ز تف آه خود، کردم تیممگاه خود
بغداد را در راه خود از دیده طوفان دیده ام .
خاقانی .
شده ست از آه دریاجوشش من
تیممگاه عیسی قعر دریا.
خاقانی .
پس به عهد مستضی امسال دیدم در تموز
کز تیممگاه صد نیلوفرستان دیده اند.
خاقانی .
رجوع به تیمم و ماده ٔ بعد شود.