تهذیب
لغتنامه دهخدا
تهذیب . [ ت َ ] (ع مص ) پاکیزه کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (مجمل اللغة). پاکیزه کردن . (منتهی الارب ). پاک کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پاکیزه کردن . پاک داشتن . پیراستن . (فرهنگ فارسی معین ). پاکیزه و خالص کردن . (ناظم الاطباء). || درست و اصلاح نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اصلاح دادن . (غیاث اللغات ). اصلاح نمودن . (ناظم الاطباء). || پاکیزه کردن اخلاق کسی از معایب . (از اقرب الموارد). پاکیزه کردن اخلاق . (فرهنگ فارسی معین ): هذبه اﷲ تهذیباً؛ پاکیزه کرد خدای اخلاق وی را. (ناظم الاطباء). || بریدن و پاک کردن . (آنندراج ). بریدن و پاک کردن و اصلاح کردن درخت . (اقرب الموارد). || دور کردن لیف از درخت خرما. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || اصلاح کردن از عیب و نقص ، شعر یا نثر را. (فرهنگ فارسی معین ). آراستن و بی آمیغ کردن شعر نزد ادبا. (از اقرب الموارد) : در ترتیب کتاب و تهذیب ابواب . سعدی (گلستان ). || شتافتن در پریدن و دویدن و در سخن . (منتهی الارب ). شتافتن . (از اقرب الموارد). تیز رفتن و تیز سخن گفتن و شتافتن . (آنندراج ) (ازناظم الاطباء): هذب الرجل و غیره ؛ شتافت آن مرد و جزآن . (شدد للمبالغة). (ناظم الاطباء). || (اِ) شتابی در پریدن و در دویدن و در سخن گفتن . (ناظم الاطباء). || اصلاح و تصحیح و پاک کردگی و زدودگی و پاکیزگی . (ناظم الاطباء). پیرایش . پاکیزگی . ج ، تهذیبات . (فرهنگ فارسی معین ) : استادم هرچند در خرد و فضل آن بود که بود از تهذیبهای محمودی چنانکه باید یگانه شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 71).
در تقویم و تهذیب چنین کسان سعی پیوستن همچنان باشد که کسی شمشیر بر سنگ آزماید. (کلیله و دمنه ).
ز احداث چرخ است تهذیب مردم
چو از زخم خایسک تزیین خنجر.
از پی تهذیب ملک قبض کنی جان خصم
کز پی تریاک نوش نفع کند زهر مار.
با حصول مراد با نیشابور آمد و به تهذیب و ترتیب آن اعمال و تدبیر و تقدیر آن اشتغال بر وجهی خوب و آیینی محبوب قیام نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 110).
- تهذیب اخلاق ؛ علم تهذیب که آن را سیاست مدنی خوانند و آن عبارت است از دانستن کیفیت اکتساب ملکاتی که جملگی افعال که به اراده ٔ نفس انسانی صادر شود محمود یا مذموم بود. (نفایس الفنون ). خویهای فاسد را از خود دور کردن و دارای اخلاق نیکو گشتن . (ناظم الاطباء) : ... یعنی چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذیب اخلاق خویش باید کوشید. (کلیله و دمنه ). واجب آمد معلم پادشاهزاده را در تهذیب اخلاق خداوندزادگان . (گلستان ). رجوع به تهذیب یافته شود.
در تقویم و تهذیب چنین کسان سعی پیوستن همچنان باشد که کسی شمشیر بر سنگ آزماید. (کلیله و دمنه ).
ز احداث چرخ است تهذیب مردم
چو از زخم خایسک تزیین خنجر.
رشید وطواط.
از پی تهذیب ملک قبض کنی جان خصم
کز پی تریاک نوش نفع کند زهر مار.
خاقانی .
با حصول مراد با نیشابور آمد و به تهذیب و ترتیب آن اعمال و تدبیر و تقدیر آن اشتغال بر وجهی خوب و آیینی محبوب قیام نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 110).
- تهذیب اخلاق ؛ علم تهذیب که آن را سیاست مدنی خوانند و آن عبارت است از دانستن کیفیت اکتساب ملکاتی که جملگی افعال که به اراده ٔ نفس انسانی صادر شود محمود یا مذموم بود. (نفایس الفنون ). خویهای فاسد را از خود دور کردن و دارای اخلاق نیکو گشتن . (ناظم الاطباء) : ... یعنی چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذیب اخلاق خویش باید کوشید. (کلیله و دمنه ). واجب آمد معلم پادشاهزاده را در تهذیب اخلاق خداوندزادگان . (گلستان ). رجوع به تهذیب یافته شود.