ترجمه مقاله

تننده

لغت‌نامه دهخدا

تننده . [ ت َ ن َن ْ دَ / دِ ] (اِ) عنکبوت . غنده . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). عنکبوت . (صحاح الفرس ) (زمخشری ) (منتهی الارب ). بمعنی تندو است که عنکبوت باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). تنند و تنندو. (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). تندو. (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). || آلتی هم هست جولاهگان را که آنرا مکوک می گویند. (برهان ). آنکه جولاهگان ریسمان بدو پیچند. (صحاح الفرس ). چوبی که جولاهان سر ریسمان در میان آن نهند و می گردانند تا آن ریسمان که در میان آنست بتند.(فرهنگ رشیدی ). رجوع به تندو و تنند و تنندو شود.
ترجمه مقاله