ترازودار
لغتنامه دهخدا
ترازودار. [ ت َ ] (نف مرکب ) وزّان . سنجنده . وزن کننده . آنکه دارای ترازوست و اشیاء را سنجد و وزن کند. آنکه چیزها را در ترازو کشد و تعیین وزن آنها کند. ترازوسنج :
سرم زآن جفت زانو شد که از تن حلقه ای سازم
در آن حلقه ترازودار، بیاعان روحانی .
فرستم تا ترازودار شاهان
جوی چندم فرستد عذرخواهان .
سنگ کم گر نزدی ماه ترازودارم
بار دل همچو ترازو نشدی بسیارم .
سرم زآن جفت زانو شد که از تن حلقه ای سازم
در آن حلقه ترازودار، بیاعان روحانی .
خاقانی .
فرستم تا ترازودار شاهان
جوی چندم فرستد عذرخواهان .
نظامی .
سنگ کم گر نزدی ماه ترازودارم
بار دل همچو ترازو نشدی بسیارم .
سیفی (از آنندراج ).