ترجمه مقاله

تدبیرگر

لغت‌نامه دهخدا

تدبیرگر. [ ت َ گ َ ] (ص مرکب ) نیکواندیش . (آنندراج ). تدبیرساز :
از بزرگان و ز تدبیرگران
پیشدست است به تدبیر و به رای .

فرخی .


مردم از ترکیب نیکو خود جهان دیگر است
مختصر لیکن سخنگویست و هم تدبیرگر.

ناصرخسرو.


سپس ِ من نتوانند که آیند هگرز
چون خردباشد، تدبیرگر و پیشروم .

ناصرخسرو.


آباد بر آن کلکت کز بخت لقب دارد
تدبیرگر دولت تصویرگر دوران .

امیر معزی (از آنندراج ).


ترجمه مقاله