تازه رخسار
لغتنامه دهخدا
تازه رخسار. [ زَ / زِ رُ ] (ص مرکب ) تازه رخ . تازه روی . خوشرو. گشاده رو. زیباروی :
بر سر زانو بچندین عزتش جا می دهند
تازه رخساران بچشم پاکبین آئینه را.
رجوع به تازه رخ و تازه روی شود.
بر سر زانو بچندین عزتش جا می دهند
تازه رخساران بچشم پاکبین آئینه را.
صائب (از آنندراج ).
رجوع به تازه رخ و تازه روی شود.