ترجمه مقاله

تاج الدین

لغت‌نامه دهخدا

تاج الدین . [ جُدْ دی ] (القاضی ... مکی ) (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم بن تاج الدین بن محمد متوفی بسال 1066 هَ . ق . قاضی ادیب از اهالی مکه واصلش از مدینه بود اشعار و منشآتش لطیف است و او راست : «فتاوی فقهیة» که پسرش احمد در مجموعه ای بنام «تاج المجامیع» گرد آورده و نیز او راست : «دیوان انشاء» و رساله ای بنام «العقاید» و جز آن .(الاعلام زرکلی ج 1 ص 161). در نامه ٔ دانشوران آمده :
قاضی تاج الدین مکی : اصلاً از مردم مدینة الرسول است ولی ولادت واشتهار و اعتبارش در مکه ٔ معظمه بود و در آن خطه ٔ مبارکه مدتی منصب قضاء مالکیه و فیصل خصومات آن فرقه با وی اختصاص داشت و در انشاء خطب و نظم شعر و افاده ٔ ادبیه و فتاوی فقهیه مشارالیه بود و از اکابر مدرسین و اجله ٔ علماء و مشاهیر خطباء و اساتید ادباءمعدود میگردید. ابن فهد در ذیل خویش نژاد او را چنین رانده است : هو تاج الدین بن احمد بن ابراهیم بن تاج الدین بن محمدبن محمدبن تاج الدین ابی نصر عبدالوهاب بن اقضی القضات جمال الدین محمدبن یعقوب بن یحیی بن یحیی بن عبدالوهاب مالکی مدنی مکّی . وی را ابن یعقوب نیز خوانند. علامه ٔ محبی صاحب معجم خلاصة الاثر وی را بالقاب و اوصافی که شایسته بوده است یاد نموده میفرماید: کان بمکة من صدور الخطباء و المدرسین و من اکابر العلماءالمحققین و ممن شید ربوع الادب و کان بها ترجمان لسان العرب غذته الفضائل بدرها و کللت تاجه بدرّها مع طیب محاورة تسکر منها العقول و تهزه بالشمول و جاه عندالدولة ظاهر و کلمة مسموعه عندالبادی و الحاضر ولد بمکة و بها نشاء واخذ عن اکابر شیوخ عصره کالعلامة عبدالقاهر الطبری و عبدالملک العصامی و خالدالمالکی و غیر هم و اجازة عامة شیوخه و تصدر للتدریس بالمسجد الحرام و طارصیته عندالخاص ّ و العام و کان امام الانشاء فی عصره و مفرد سمط المکاتبات فی دهره فلابرح یتفجرّ ینبوع البلاغة من بنانه و یتلاعب باسالیب البراعه علی طرف لسانه یعنی ، قاضی تاج الدین در مکه معظمه از صدور خطیبان و مدرسان بود و از بزرگان محققین علماء بشمار میرفت . قواعد فن ادب را استوار میساخت و بترزبانی لغت عرب میپرداخت مادر فضل و هنر او را به پستان خود شیرداده و گوهر کلمات درافسرش بکار برده بود. از خوشی گفتار وی عقلها مست میشد و در این تأثیر بر صهبا استهزاء می آورد. جاه و جلالتش نزد اهل دیوان و اعیان دولت آشکار و قولش نزد جمله ٔ اهل وَبَر و مَدَر مطاع بود. وی در مکه متولد شد و در همان سرزمین مقدس نشو نمود، و از اکابر مشایخ عهد خویش انواع فضائل فرا گرفت ، مثل عبدالقاهر طبری و عبدالملک عصامی و خالدمالکی و غیر هم و جمهور اساتید عصر او را اجازه دادند و در مسجد الحرام بر دست تدریس مصدر نشست و آوازه اش در نزد خواص و عوام انتشار یافت و تاج الدین مذکوردر فن انشاء رسایل پیشوای عهد بود و در نگارش مضامین بدیع و ایجاد معانی عجیب یگانه ٔ زمانه محسوب میگردید و همواره چشمه ٔ بلاغت از سرانگشت وی میجوشید و بر سر زبان با فنون فصاحت بازی می کرد. بالجمله از آثار این دانشور هنر پرور یکی شرح قصیده ٔ عفیف تلمسانی است که در مطلع گفته : اذا کنت بعدالصحو فی المحو سیدا.نام این شرح را تطبیق المحو بعد الصحو علی قواعد الشریعة و النحو گذاشته و دیگر رساله ای در استغفار مسماة بفصوص الادلة المحققه فی نصوص الاستغفار المطلقة، ودیگر رساله ای است در جواب سئوالاتی که در باب وحدانیت از بلاد جاوه نزد وی فرستاده بودند نام این رساله را الجادة القویمة الی تحقیق مسئلة الوجود و تعلق القدرة القدیمه گذارده است . و دیگر رساله ای در عقاید مسماة بیان التصدیق و این رساله برای کسی که در فن عقاید و کلام مبتدی است بسیار مفید می باشد، و دیگر دیوان منشآتی است که از مکاتبات بدیعه و مراسلات بارعه آنچه انتخاب و اختیار کرده است در آنجا فراهم ساخته ، و دیگر مجموعه ٔ فتاوی فقهیه ٔ اوست که فرزندش احمدبن تاج الدین در یکجا جمع کرده و نامش تاج المجامیع نهاده است ، و دیگر مجموع مستقل مشتمل بر خطب جمعات و اعیاد و استسقاء است ، و دیگر دو رساله ٔ کبیر و صغیر است که در شرح این دو شعر نوشته که :
من قصراللیل اذا زرتنی
اشکو و تشکین من الطول
عدوّ عینیک و شانیهما
اصبح مشغولاً بمشغول .
یعنی شبی که بدیدن و زیارت من می آئی من از کوتاهی شب شکایت میکنم وتو از درازی آن ، دشمن چشمهای تو مشغول است بمشغول دیگری .
شیخ تاج الدین در شرح این دو شعر و حل تعمیه و توضیح اشکال و اعضال آن ها مقصود از دشمن محبوبه را و این که به چه مشغول است که آن مشغول بخود نیز بدیگری اشتغال دارد روشن ساخته است .
اما اشعار قاضی تاج الدین بسیار است از جمله این قصیده را در مدح شریف مسعود بن ادریس از اشراف مکه ساخته و باقصیده ٔ شیخ احمدبن عیسی مرشدی حنفی مکی که هم در ستایش شریف مسعودبن ادریس مزبور است معارضه کرده چنانکه جمعی دیگر نیز معارضه ٔ مرشدی مذکور را در آن قصیده ٔ مشهور نموده اند مثل سید احمدبن مسعود و محمدبن احمدحکیم الملک (میفرماید):
غذیت در التصابی قبل میلادی
فلا ترم یا عذولی فیه ارشادی
غی التصابی رشاد و العذاب به
عذب لدی ّ کبرد المآء للصادی
و عاذل الصب فی شرع الهوی حرج
یروم تبدیل اصلاح بافساد
لیت العذول حوی قلبی فیعذرنی
او لیت قلب عذولی بین اکبادی
لو شام برق الثنایا و التثنی من
تلک القدود ثنی عطف لاسعادی
و لو رأی هادی الجیداء کان دری
ان اشتقاق الهدی من ذلک الهادی
کم بات عقداً علیه ساعدی و یدی
نطاق مجتمع المخفی و البادی
اذاعین الغید لاتنفک ظامئةً
لورد ماء شبابی دون اندادی
فیا زمان الصبا حییت من زمن
اوقاته لم نرع فیها بانکادِ
و یا احبتنا روّی معاهدکم
من العهاد هتون رائح غادِ
معاهدکن مصطافی و مرتبعی
و کم بها طال بل کم طاب تردادی
یا راحلین و قلبی اثرظعنهم
و نازحین و هم ذکری و اورادی
ان تطلبوا شرح ما ایدی النوی صنعت
بمغرم حلف ایحاش و ایحاد
فقابلوا الریح ان هبت شآمتةً
تروی حدیثی لکم موصول اسناد
والهف نفسی علی مغنی به سفلت
ساعات انس لنا کانت کاعیاد
کانها و ادام اﷲ مشبهها
ایام دولة صدر الدست و النادی
ذوالجود مسعود المسعود طالعه
لازال فی برج اقبال و اسعاد
عادت بدولته الایام مشرقةً
تهز مختالة اعطاف میاد
و قلد الملک لما ان تقلده
فخراً علی مرّ ازمان و آباد
و قام باﷲ فی تدبیره فغدا
موفقاً حال اصدار و ایراد
حق له الحمدبعداﷲ مفترض
فی کل آونة من کل حماد
انقذتهم من یدالاعداء متخذاً
عند الاله یداً فیهم بانجاد
دارکتهم سهداً رمقی فعاد لهم
غمض بجفن و ارواح لاجساد
بشراک یا دهر حاز الملک کافله
بشراک یا دهر اخری بشرها باد
عادت نجوم بنی الزهراء لاافلت
بعودة الدولة الزهرا لمعتاد
واخضر روض الامانی حین اصبحت
الاجواد عقداً علی اجیاد اجیاد
و اصبح الدین و الدنیا و اهلهما
فی ظل ملک لظل العدل مداد
یفضی میمم جدوی راحتیه الی
طلق المحیا کریم الکف جواد
بذل الرغائب لایعتده کرماً
ما لم یکن غیر مسبوق بمیعاد
والعفو عن قدرة اشهی لمهجمة
(صینت ) و اشفی من استیفاء ایعاد
مآثر کالدراری رفعةً و سناً
و کثرة فهی لاتحصی باعداد
فانت من معشر ان غارةٌ عرضت
خفوا الیها و فی النادی کاطواد
کم هجمة لک و الابطال محجمةً
و وقفة اوقفت لیث الشری العادی
بکل مجتمعالاطراف معتدل
لدن لعرق نجیعالقرن فصاد
فخرالملوک الالی تزهو مناقبهم
دم حائزاًملک آباء و اجداد
ولیهن حلته اذ راح یلبسها
فاصبحت خیر اثواب و اَبراد
و استجل ابکار افکار مخدرة
قد طال تعنیسها من فقد انداد
کم رد خُطّابها حتی رأتک و قد
اتتک خاطبة یا نسل امجاد
افرغت فی غالب الالفاظ جوهرها
سبکا بذهن و ری الزند وقاد
وصاغها فی معالیکم و اخلصها
ود ضمیرک فیه عدل اشهاد
یحدد بها العیس حادیها اذا رزمت
من طول و خد و ارقال و اساد
کانها الرّاح بالالباب لاعبة
اذا شدا بین سمار بها شادی
بفضلها فضلاء العصر شاهدة
والفضل ما کان عن تسلیم اضداد
فلو غدت من حبیب فی مسامعه
او الصفی استحلا بغض حساد
واستنزلا عن مطایا القوم رحلهما
واستوقفا العیس لایحدو بها الحادی
و حسبها فی التسامی و التقدم فی
عدّالمفاخر اذ تعدو لتعداد
تقریضها عند ما جائت معارضة
عوجاً قلیلاً کذا عن ایمن الوادی .
خلاصه ترجمه ٔ اشعارقصیده ٔ تاجیه : آن که به پستان عشق و شیر هوا تغذی کردم پیش از آنکه از مادر بزایم پس ای آنکه مرا درعشقبازی و شاهد پرستی ملامت میکنی قصد دلالت و نیت هدایت من مفرمای که سودنخواهی نمود. ضلالت عشق عین هدایت است و عذاب آن بمذاق من شیرین است آنچنانکه خنکی آب و سردی شراب در مذاق مرد تشنه کام در شریعت هوا پرستی و آئین عشقبازی کسی که بر عاشق نکوهش کند کاری ناسزا و گناهی ناروا نموده چه وی بر حسب قانون آن طریقت قصد دارد که صلاحی بفساد تبدیل کند و حقی را بباطل آیل سازد. ای کاش ملامتگر من دارای دل من بود تا مرامعذور میداشت و یا من دارای دل وی بودم ، اگر وی آن درخشیدن دندانها و چمیدن قامتها را میدید و برای اعانت و یاری من روی می گردانید و اگر ملامتگوی گردن و بناگوش معشوقه را میدید میدانست که راه راست و طریقه ٔ حق همان است که بسمت آن بناگوش سپرده شود چه شبها که بسر بردم و بال خود را بسان گردن بند طوق گردن او ساخته و دست دیگر را مثل کمربند بر میانش که محل فراهم آمدن نیمه ٔ بالا و پایان قامت است پیچیده بودم ، و این بیتوته ها در عین جوانی من که چشمهای نازک بدنان پیوسته بچشمه ٔ آب شباب من تشنه بود اتفاق افتاد، الا ای عهد خرد سالی و روزگار گذشته تحیت گفته شوی که تو زمانی و اوانی بودی که ما در تو از مکروهی و ناملایمی نترسیدیم ، و ای دوستان ما منازل و مواقف شما را بارانهای ریزان بامدادی و شبانگاهی سیراب کناد آن منازل مقام توقف تابستان و بهاری است و چه دراز کشید و خوش بود آمد و شد و ترددات من به آنجاها، ای همراهان یار و کاروان کوچ کرده که دل من در دنبال ایشان است وای کسانی که دور شده اند و باوصف دوری ذکرها و دردهای من منحصر بیاد ایشان است ، اگر از احوال و مجاری امور من باز پرسید و تفصیل آنچه را که دستهای هجران با این عاشقی که قریب وحشت زدگی و تنها شدگی است بجای آورده سؤال نمائید روباروی بادی که از سمت شام میوزدبایستید تا حدیث حال و وصف مآل مرا بعد از دوری شمابسند متصل نماید، ای افسوس از آن منازل و مواقعی که در آنها ساعاتی گذرانیدیم که هر یک مثل عیدی و روز جشن جدیدی بود آنچنان که آن ایام و آن ساعات که خدای تعالی نظایر آن ها را بسیار کناد گوئیا ایام دولت صدرنشین دست و محفل بزرگی خداوند وجود حضرت شریف مسعود بود، همان بزرگواری که اختر میلاد و طالع زمان زادش نیک و همی در برج اقبال قرین سعادت و دور از وبال است بدولت و حکمرانی وی عهد رخشندگی امام و تابندگی روزگار عود نمود و زمانه از اثر دولت و فرمانگزاری او همی بخود میبالد و همی نازد، وقتی که این شریف قلاده ٔ تکفل امور مملکت از دوش و گردن خود بیاویخت و مباشرت تکالیف مرزبانی بفرمود بر دوش و بر مملکت پیرایه ٔ افتخاری و مباهاتی بیاویخت که همی در ازای زمانه جاودانه خواهد بود به تأییدات الهیه و قوه ٔ ربانیه بتدبیر امرملک قیام نمود، فلاجرم در مواقع ورود و صدور کافه ٔ امور جمهوری موفق و مؤید گردید. بعد از سپاس و ستایش پروردگار بر هر ستایشگر فرض و لازم است که بر سپاس و ستایش او ترزبان گردد که تو ایشان را از دست دشمنان خلاص و نجات دادی و به یاری ایشان در نزد خدا نعمتی از بابت ایشان ثابت کردی و بگرفتی این گروه را دریافتی بر حالی که از خوف همه بیخواب و از بیم جمله نیم جان بودند، پس بهمت و اقدام تو راحت و خواب بچشم ایشان عود کرد و حیات و روان بجسم ایشان مراجعت نمود، ای روزگار ترا مژده باد که کشور را کفیل آن و مملکت را مرزبانش بچنگ آورد ترا بار دیگر بشارت و تبریکی باد که خرسندی و خرم دلی و مسرت آن آشکار و هوید است ، از بازگشت و معاودت دولت تابنده و سلطنت درخشنده ٔ ستارگان آل فاطمه که خدایشان از افول و زوال مصون دارد بعادت موروث و مجد اثیل و خلق کریم و حالت قدیم خویش باز گردیدند وقتی که این جماعت شرفاء که صاحبان جودند برنشستند و بر گردنهای یکرانهای تازی ممتازپیرایه ٔ افتخار گردیدند باغ آرزوها و کشت امیدها و هوسها خرم و سرسبز و شاداب شد و دین و دنیا بسایه ٔ پادشاهی که سایه ٔ عدل و داد همی کشیده میدارد پناهیدند. کسی که قصد عطای دست های او را و رسیدن بخشش وصله ٔاو را دارد بحضور شخص بزرگوار گشاده روی گشوده دست میرسد. بخشیدن عطایا و صلات را وقتی از آثار کرم و مآثیر شرف می شمارد که فی المجلس و بنقد بوده باشد نه آنکه وعده به آن سبقت جسته باشد. گذشت و اغماض و عفو از روی قدرت و استیلا در قلب مصون و خاطر محروس وی لذیذتر است از استیفاء لوازم خشم و غضب . صفاتی که او دارای آنهاست مفاخر و مکارمی میباشد که در بلندی و روشنی مانند در غلطان و لؤلؤ درخشان است و از کثرت بحدی که شمار نمیتوان داد. تو ای شریف مسعود از گروهی میباشی که اگر پیکاری و تاراجی اتفاق افتد بنهایت چالاکی و چستی هستند ولی در محافل و مجالس مثل کوه ثابت و سنگین می باشند چه هجومها بدشمنان آوردی و حال آنکه دلاوران از معرکه واپس میدویدند و چه ایستادگیها درمیدان کارزار کردی که شیران شرزه را زهره ٔ آن نبود،و این حملات و هجمات با نیزه های راست نرم بود که برای زدن رگهای دشمنان و ریختن خونهای تازه ٔایشان است . ای مفخر ملوک و حکمدارانی که در مدایح و منقبتهای ایشان بر خود مینازید و همواره و جاوید بپای بهر حالی که مملکت موروث پدران و نیاکان را حیازت و جمع آوری فرموده باشی پوشش و لباس او را خوش باد که چون آن بزرگوار آن را در بر میکند بهترین جامه ها و بردها میگردد باین فکرهای بکرو عروسان خاطر و بنات قلب و نتایج خیال که در مطاوی این مدیح و مضامین این قصیده بکاررفته است به بین که از روزگار دیرین در پرده ٔ اختفاء پوشیده و در حذر عفاف بر جای مانده بود که کفوی و همالی نداشت و هر کس بخواستاری و خطبه ٔ آن پیش آمد یکایک را رد کرد تا تو را دید همین که دیده اش بجمال کمال تو افتاد خود قصد تو کرد و خواستار تو گردید، گوهر این افکار و مضامین را به دستیاری خاطر افروخته در قوالب الفاظ بریختم این زیورها و پیرایه ها را در بلندی های مقام بزرگیهای شان شما اخلاص و ودادی بساخته است که خود ضمیر تو گواه عدل صدق آن اخلاص و صفاء آن وداد می باشد. استران سپید موی چون از فرط سیر و کثرت اسفار از رفتار باز مانند و کوفته گردند ساربان آنها باین قصیده برای آنها خوانندگی میکند و باین اشعارخوش اشتران را سرود میگوید: اگر در شبانه هنگام قصه گوئی در میان یاران باین ابیات آواز برکشد و فروخواند همه را از تأثیر این اشعار باده کردار سرمست می سازد و این مضامین بسان صهبا با عقلهای ایشان بازی می کند. فضلاء عصر همه بفضل و فزونی و لطف و مزیت این سخن گواهند و فضل و تقدم آن است که اعداء را به آن شهادت دهند و مسلم شمارند اگر این نظم بلیغ و نسج بدیع را ابو تمام حبیب بن اوس طائی و یا ابوالسرایا صفی الدین حلی استماع کند بغض حسادت و غیظ رقابت را روا داشته بر صاحب آن رشک برند و غیوری کنند و برای شنودن این شعر و نیوشیدن این مدیح اگر بر سر گذر و آهنگ سفر باشند عزیمت رحیل را باقامت بدل کنند و راحله ٔ خویش از اشتران کاروانی فرو آورند و رواحل را از راندن و ساربانرا از خواندن باز دارند و چون این ستایش غرّا بمقام شمارش مزایا و مفاخر خود بر آید از جهت براعت اقران و تقدیم دیگر مدایح سخن سنجان آنرا همین کافی است که با قصیده ٔ فریده ٔ ادیب اریب فاضل کامل احمدبن عیسی مرشدی معارضه مینماید و بر سبک و اسلوب و وزن و قافیه و روی آن پرداخته شده همان قصیده که مطلع آن این مصراع است که (عوجاً قلیلاً کذا عن ایمن الوادی )از جمله ٔ فواید و تحریرات قاضی تاج الدین بن یعقوب مذکور آن است که او را از معنی مصراع ثانی از مصاریع اربعه ٔ این دو شعر شیخ صفی الدین ابوالسرایاء حلی پرسیدند که گفته :
فلئن سطت ایدی الفراق وابعدت
بدراً تحجب نصفه بنصیف
فلقد نعمت بوصله فی منزل
قدطاب فیه مربعی و مصیفی :
یعنی اگر دست هجران حمله آورد و آن بدرتابان را که نیم آن بنصیف پوشیده است از من دور ساخت ، باکی نیست چه در منزلی که بتمام فصلهای سال بمن در آن خوش گذشته بود بوصال و دیدار جمال آن یار فایزشدم و باین نعمت بزرگ فرا رسیدم .
قاضی تاج الدین در جواب این عبارت را نوشت که : لایخفی ان النصیف هوالخمار فکان الشاعر تخیل ان الجبین بدر تام کامل الاستدارة سترالخمار نصفه علی فلما تخیل ذلک قال : بدر تعجب نصفه بنصیف . یعنی پوشیده نماند که نصیف بمعنی معجر است و این شاعر همانا در متخیله ٔ خویش چنین تصویر نموده که پیشانی محبوبه ماه مستدیر تمام است که نیمه ٔ بالای آن بمعجز پوشیده شده ، چون در ضمیر خویش این خیال را نموده است از روی این توهم و تصور و تخیل گفته ماه چهارده شبه را که نصف اعلای آن بپوشش سر مستور گردیده . پس قاضی تاج الدین برای توضیح این معنی مصراع مزبور را تضمین کرده گفته است :
افدی الذی جلب الغرام جبینها
تحت الخمار لقلبی المشغوف
فصبا له لما تحقق انه
بدر تحجب نصفه بنصیف .
یعنی برخی ِ محبوبه گردم که پیشانی او را دست عشق برای رنجه داشتن و متأثر ساختن دل شیفته ٔ من در زیر معجر کشیده ، چون دل شیفته ٔ آن صورت را ماهی تمام که نیمش بمعجر پوشیده باشد پنداشت بسمت آن حرکت کرد و پرواز نمود. علامه محمد بن محی الدین دمشقی میگوید: امام جلیل زین العابدین طبری حسینی پیشنماز مقام ابراهیم را از معنی این دو شعر سؤال کردند، باین عبارت جواب نوشت که : النصیف الخمار وکل مایغطی به الرأس والوجه هوالبدر فی التشبیه ، فمراد الشاعر انّها تلثمت ببعض النصیف الذی علی رأسها، فصارت بذلک ساترة لنصف وجهها الاسفل المشبه بالبدر فصار نصیفاً و نقاباً والنقاب ماتنقب به المراة کما فی القاموس و هو شامل لما کان مستقلاً و بعض شی ٔ آخر کما یقال مثله ایضاً فی النصیف فهو نصیف و ان غطی رأس الرأس مع الرأس و هذا الذی ذکرناه هو عادة غالب النساء الحسان فی قطر العرب فان الواحدة منهن تنقب بفاضل خمارها فتفتن العقول بما ظهر من لواحظها واسحارها - انتهی . حاصل معنی امام مذکور از شعر مزبور آنکه مراد بنصیف معجر است و هر چیزی که سر را بپوشاند وتمام روی و گرده ٔ رخسار محبوبه را تشبیه کرده است بماه شب چهارده نه انکه پیشانی را فقط بماه تمام مانند کرده باشد و مقصود شاعر آن است که این محبوبه بفاضل معجر خویش دهان بربسته و آنرا لثام قرارداده پس منظر و روی وی ماه تمامی است که نیمه ٔ پائین و نصف اسفل آن بنقاب مستور گردیده پس پوشش سرمحبوبه هم معجر است و هم نقاب چه نقاب بنص فیروز آبادی چیزی است که زن روی خود را به آن بپوشد و این اعم است از شی ٔ که مستقلاً برای پوشیدن روی باشد و یا جزء شی ٔ دیگر که هم روی را مستور سازد و هم در جهت مقصوده از آن شی ٔ دیگر بکار باشد چنانکه در مفهوم نصیف هم این معنی عام و شمول تمام را اخذ نموده و تصریح کرده اند که نصیف چیزی است که سر را بپوشاند خواه مستقلاً برای ستر نصف آماده شده باشد و خواه در ضمن ستر تمام سر، پس معجر را نصیف میخوانند اگر چند فرق و روی و تمام سر را بپوشاند و این معنی که بیان شد در تفسیر این مصراع که مراد از بدر تمام روی بود و بفاضل معجر لثام بسته و نصف اسفل آنرا پوشیده باشد نه آنکه مقصود از بدر پیشانی و نصف اعلی از آنرا به معجر پوشانیده باشد تفسیری است موافق آئین زنان عرب و رسم ایشان ، چه عادت زنان خوش روی در کشور عربستان بر این است ... سر را بمعجرو دهان را بزیادی آن می پوشند و بچشمهای جادوئی عقول صاحبان نظر و اهل دل را فریفته و مفتون خویش میسازند الحاصل قاضی تاج الدین را در فن نظم و سخن سنجی و بلاغت گستری آثاری است از آن جمله این سه شعر را در غزل بطرزی مطبوع سروده :
غنبت بحلة حسنها
عن لبس اصناف الحلی
و بدت بهیکلها البد
یع تقول شاهد و اجتلی
تجد المحاسن کلها
قد جمعت فی هیکلی
یعنی محبوبه به آرایش حسن خداداد خویش از پوشیدن انواع پیرایه ها بی نیاز گردید و باندام موزون وقامت قیامت نمون بر آمد بر حالی که میگفت مشاهده کن و نظاره نمای که ببینی هر گونه محاسن و خوبیها را درهیکل و وجود من به تنها فراهم گردید و غیر و احدی از شعراء و موزون طبعان حجاز را چون باین سه بیت نغز وقوف افتاد بسبک و طرز آن شعر بستند و با قاضی تاج الدین معارضه کردند مثل سید احمدبن مسعود و قاضی احمدبن عیسی مرشدی که قاضی تاج الدین در قصیده ٔ دالیه بمعارضه و جنگ او برخاسته و غیر هما و از جمله نتایج طبعو نسایج خاطر وی این دو شعر است که ببعض اصدقای خویش نوشته :
من کان بالوادی الذی هو غیر ذی
زرع و عز علیه ما یهدیه
فلیهدین الفاظه العز التی
تجلو فواکهها لکل نبیه
یعنی کسی که در خطه ٔ مکه ٔ معظمه باشد که مراداز وادی غیر ذی زرع در قرآن آنجاست و از این جهت توانای فرستادن تحف و دارای مکنت هدایا برای دوستان نیست پس باید لامحاله سخنان سنجیده و مضامین گرانمایه که در مذاق بزرگان طعم شیرین دارد هدیه نماید و تحفه فرستد و هم او راست در صفت محبوبه که غربیه نام داشته :
خالفت اهل العشق لما شرّقوا
فجعلت نحو الغرب وحدی مذهبی
قالوا عدلت عن الصواب وانشدوا
شتان بین مشرق و مغرب
فاجتبهم هذا دلیلی فانظروا
للشمس هل تسعی لغیر المغرب
یعنی با گروه عاشقان مخالفت ورزیدم و راه دیگر پیش گرفتم چه آن جماعت بسمت مشرق رفتند و شاهدان مشرق زمینی گزیدندو من تنها راه خود را بجانب مغرب قرار دادم ایشان از در اعتراض با من گفتند از راه راست و جاده ٔ مستقیم عشاق منحرف شدی . که ما بین مشرق نورد و مغرب سپار راه فرق بسیار است گفتم آری من این مخالفت را از روی این دلیل ارتکاب کردم که آفتاب همیشه بسمت مغرب سیر میکند پس من نیز همراهی خورشید کرده مغربیه را بر گزیدم وقتی این شعرها را در سؤال از دو فقره مسئله نحویة بحضور استاد خود عبدالملک عصامی نوشته که :
ماذا یقول امام العصر سیدنا
و من لدیه ینال القصد طالبه
فی الدار هل جائز تذکیر عائدها
فی قولنا مثلاً فی الدار صاحبه
و من ابانة همز ابن اراد فهل
یکون موصوفه اسماً یطالبه ُ
ام کونه علماًکاف و لو لقباً
او کنیة ان اراد الحذف کاتبه
افد فما قد رأیناالحق منخفضاً
الدو انت علی التمییز ناصبه .
یعنی پیشوای وقت و مولای ما و کسی که طالب هر مقصود بمطلب خویش در نزد او فرا میرسد چه میفرماید در این دو مسئله ٔ ادبیه یکی تذکیر ضمیر راجع بکلمه ٔ دار مثلا میتوان گفت فی الدار صاحبه یا آنکه باید صاحبها گفت لاغیر و دیگر حذف همزه ٔ این واقع مابین علمین در کتابت آیا این حکم منحصر است بصورتی که طرفین این هر دو اسم باشد و یا در لقبین و کنیتین و مرکب از کنیه و لقب مثلا هم باید همزه را در کتابت انداخت و دور ساخت جواب این دو مسئله را افادت فرمای که ما هر وقت در هر مسئله قول حق را که پست و فرود افتاده دیدیم تو را فرازنده ٔ آن بروجه تعیین و تشخیص یافتیم چون این شعر بخدمت شیخ عبدالملک عصامی رسد در جواب این شعرها را نوشت که :
یا فاضلاً لم یزل یهدی الفرائد من
علومه و تروینا سحائبه
تأنیثک الدار حتم ّ لاسبیل الی
التذکیر فامنع اذا فی الدار صاحبه
و الابن موصوفه عمم فان لقبا
او کنیة فارتکاب الحذف واجبه
هذا جوابی فاعذر ان تری خللا
فمصدر العجز و التقصیر کاتبه
لازلت تاجاً لهامات الهدی علماً
فی العلم یحوی بک التحقیق طالبه .
یعنی ای فاضلی که همواره از درهای دانشهای خویش مرواریدهای بزرگ قیمتین بهدیه میفرستد و به ابرهای فضایل خود ما تشنگان را سیراب میکند تأنیث ضمیر راجع بدار واجب است و بتذکیر عاید آن راهی نیست پس عبارت فی الدار صاحبه را منع بکن و روا مدار و اما از ابن واقع ما بین علمین همزه را بینداز وموصوف را تعمیم بده به اسم و لقب و کنیه و حذف همزه را در جمیع مقامات متصوره در این واقع ما بین العلمین واجب شناس این جواب من است اگر در این کلام نقصی وخللی ببینی شگفت مدار که کاتب این جواب خود مصدر زبونی و تقصیر است همیشه افسر مفارق هدایت بوده علم دانش باشی و طالبان تحقیق به وجود تو بمطلب و مقصد خویش در رسند. وقتی دو کس از دوستان قاضی تاج الدین او را دعوت کرده بودند و او را در وقت اجابت مانعی از ذهاب پیش آمده نتوانسته بود قبول دعوت نماید این قطعه را بایشان نوشته اعتذار نموده است که .
یا خلیلی دمتما فی سرور
و نعیم و لذّة و تصافی
لم یکن ترکی الاجابة لما
ان اتانی رسولکم عن تجافی
کیف و الشوق فی الحشاشة یقضی
اننی نحوکم اجوب الفیافی
غیر ان الزمان للحظّ منی
لم یزل مولَعاً بحکم خلافی
عارض المقتضی من الشوق بالما
نع و الحکم عندکم لیس خافی
فسلام علیکم و علی من
فزتما من ثماره باقتطاف .
یعنی ای دو دوست من همواره در شادی و تن آسانی و خوشی و یک جهتی بر قرار باشید این که فرستاده ٔ شما از پی احضار من آمد ومن اجابت دعوت ننمودم از روی جفا و دوری نبود چگونه میشود که من نسبت بشما بر خلاف وفا و بقصد جفا باشم و حال آنکه شوق درونی حکم میکند که من برای دیدار شما بیابانها را طی کنم و منزلها بسپارم ولی روزگار همیشه مرا بحرص و ولعی تمام کسرو نقص میگذارد و بر خلاف میل خاطر من میگذرد مقتضی شوق بامانع عائقه بمعارضه و تدافع برخاستند و حکم در چنین قضیه که مانع و مقتضی تعارض کنند بر شما مستور نیست سلام و درود بر شما باد و بر کسانی که بچیدن بر و ثمر محاضره و مطارحه ٔ ایشان فایض میباشید. هم از اشعار قاضی تاج الدین بن یعقوب است در مقام معارضه ٔ سوزن و مقراض و مفاخره ٔ این دو آلت خیاطت :
فاخرت ابرة مقصاً فقالت
لی فضل علیک باد مسلم
شأنک القطع یا مقص و شأنی
وصل قطع شتان ان کنت تعلم
یعنی سوزنی بر مقراض مباهات و افتخار ورزید و گفت مرا بر توفضیلت آشکار است و فزونی مسلم است چه کار تو بریدن است و کار من پیوستن و اگر بدانی در میان این دو کار فرق بسیار است واصل این معنی را پیش از قاضی تاج الدین ابن یعقوب بطور نغزی باین عبارت منظوم بسته اند که :
ان شأن المقص قطع وصال
فلهذا یضیع بین الجلوس
وتری الابرة التی توصل القطع
بعزّ مغروسة فی الرؤس
مقصود این شاعر آن است که پیوستن و وصل بهتر از گسستن و فصل میباشد بدلیل این که مقراض قطاع وصال است و از این جهت همیشه بر سبیل ابتذال در میان حاضران برزمین افکنده شده و سوزن وصال متقاطعین است فلذا همواره از روی احترام بر سرها زده شده است . بالجمله قاضی تاج الدین بن یعقوب صاحب این ترجمه در هشتم ماه ربیع الاول از سال نهصد و شصت بشهر مکه وفات یافت و شیخ محب الدین بن منلاجامی فوت او را بدین وجه مورخ و منظوم ساخت که :
لتاج الدین اصبح کل حُر
حزین القلب باکی الطرف اوّاه ُ
اقام یسوح باب اﷲ حتی
دعاه ُ الیه اقبل ثم ّ لباه ُ
فتاریخ اللقی لما اتاه ُ
جنان الخلد منزله و مأواه ُ
یعنی از برای قاضی تاج الدین هر آزاده مردی اندوهگین دل و گریان چشم و کثیر التاوه گردید آن بزرگوار همی بر آئین عباد سیاح مقیم درب مقدس الهی و مجاور بیت مبارک کعبه ببود تا خدایش بسوی خویش بخواند و او دعوت حق را لبیک اجابت گفت تاریخ لقای وی بارحمت پروردگار این مصراع است که جنان الخلد الخ یعنی بهشت جاودانی منزل وجایگاه اوست . (نامه ٔ دانشوران ج 4 صص 143- 153). و رجوع بکتاب سلافة العصر فی محاسن الشعراء بکل مصر صص 132- 158 شود.
ترجمه مقاله