بی گنهی
لغتنامه دهخدا
بی گنهی . [ گ ُ ن َ ] (حامص مرکب ) مخفف بی گناهی :
یک روز بی گناه نبودم بعمر خویش
گویا که بود بی گنهی نزد من گناه .
و رجوع به بی گناهی شود.
یک روز بی گناه نبودم بعمر خویش
گویا که بود بی گنهی نزد من گناه .
سوزنی .
و رجوع به بی گناهی شود.