بیشی
لغتنامه دهخدا
بیشی . (حامص ) فزونی . زیادتی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). افزونی . زیادت . کثرت . بسیاری . فضل . فضله . مقابل کمی و اندکی . (یادداشت مؤلف ).افزونی ، خواه در کمیت و خواه در کیفیت :
یکی جامه وین بادروزه ز قوت
دگر اینهمه بیشی و برسریست .
چنین است گیتی پر از آز و درد
از او تا توان گرد بیشی مگرد.
چنین پاسخ آورد هومان بدوی
که بیشی نه خوبست بیشی مجوی .
بخوبی بیارای و بیشی ببخش
مکن روز را بر دل خویش پخش .
خداوند هستی و هم راستی
از اویست بیشی و هم کاستی .
چه نقصان ز یک مرغ در خرمنی
چه بیشی ز یک حرف در دفتری .
ترک بیشی بگفتم از پی آنک
کشت دولت به بر نمی آمد.
بیشی هر دو عالم بر دست چپ نهد
وآنگه بدست راست بر آن بیش کم زند.
ایام بنقصان و ترا کوشش بیشی
خورشید بسرطان و ترا پوشش سنجاب .
بر آنکس دوستی باشد حلالت
که خواهد بیشی اندرجاه و مالت .
بامید بیشی نداد و نخورد
خردمند داند که ناخوب کرد.
- بیشی و کاست ؛ بیشی وکاستی . فزونی و کمی . فزونی و نقصان :
ازیرا که همچون گیا در جهان
رونده ست همواره بیشی و کاست .
رجوع به کاست شود.
- بیشی و کمی ؛ فزونی و کمی . اندکی و بسیاری :
از بیشی و کمی جهان تنگ مکن دل
با دهر مدارا کن و با خلق مواسا.
پدید آرد سخن در خلق عالم بیشی و کمی
چو فردا این سخنگویان برون آیند زین پشکم .
|| فراوانی . (ناظم الاطباء). || حرص بزیادتی . (یادداشت مؤلف ) :
دگر گفت کز مرگ چون او بجست
به بیشی سزد گر نیازیم دست .
ببهرام گفت ای دل آرای مرد
توانگر شدی گرد بیشی مگرد.
|| کبر. غرور. (یادداشت مؤلف ) :
چو فرجامشان روز رزم تو بود
زمانه نه کاهد نه خواهد فزود
تو زیشان مکن بیشی و برتری .
ز بیشی بکژی نهادند روی
پرآزار گشتند و پرخاشجوی .
|| ترقی . (ناظم الاطباء). برتری . بزرگی . (یادداشت مؤلف ) :
ز پرویز چون داستانی شگفت
ز من بشنوی یاد باید گرفت
که چندان سرافرازی و دستگاه
بزرگی و اورند و فرو کلاه ...
چنویی بدست یکی پیشکار
تبه شد تو تیمار بیشی مدار.
چو سالار توران بدل گفت من
به بیشی برآرم سر از انجمن .
منزل ما کز فلکش بیشی است
منزلت عاقبت اندیشی است .
|| سبقت جویی و برتری :
سمندش در شتاب آهنگ بیشی
فلک را هفت میدان داد پیشی .
چو در داد بیشی وپیشیت هست
سزد گر شوی بر کیان پیشدست .
یکی جامه وین بادروزه ز قوت
دگر اینهمه بیشی و برسریست .
کسائی (از لغت نامه ٔ اسدی ص 427).
چنین است گیتی پر از آز و درد
از او تا توان گرد بیشی مگرد.
فردوسی .
چنین پاسخ آورد هومان بدوی
که بیشی نه خوبست بیشی مجوی .
فردوسی .
بخوبی بیارای و بیشی ببخش
مکن روز را بر دل خویش پخش .
فردوسی .
خداوند هستی و هم راستی
از اویست بیشی و هم کاستی .
فردوسی .
چه نقصان ز یک مرغ در خرمنی
چه بیشی ز یک حرف در دفتری .
منوچهری .
ترک بیشی بگفتم از پی آنک
کشت دولت به بر نمی آمد.
خاقانی .
بیشی هر دو عالم بر دست چپ نهد
وآنگه بدست راست بر آن بیش کم زند.
خاقانی .
ایام بنقصان و ترا کوشش بیشی
خورشید بسرطان و ترا پوشش سنجاب .
خاقانی .
بر آنکس دوستی باشد حلالت
که خواهد بیشی اندرجاه و مالت .
نظامی .
بامید بیشی نداد و نخورد
خردمند داند که ناخوب کرد.
سعدی .
- بیشی و کاست ؛ بیشی وکاستی . فزونی و کمی . فزونی و نقصان :
ازیرا که همچون گیا در جهان
رونده ست همواره بیشی و کاست .
ناصرخسرو.
رجوع به کاست شود.
- بیشی و کمی ؛ فزونی و کمی . اندکی و بسیاری :
از بیشی و کمی جهان تنگ مکن دل
با دهر مدارا کن و با خلق مواسا.
ناصرخسرو.
پدید آرد سخن در خلق عالم بیشی و کمی
چو فردا این سخنگویان برون آیند زین پشکم .
ناصرخسرو.
|| فراوانی . (ناظم الاطباء). || حرص بزیادتی . (یادداشت مؤلف ) :
دگر گفت کز مرگ چون او بجست
به بیشی سزد گر نیازیم دست .
فردوسی .
ببهرام گفت ای دل آرای مرد
توانگر شدی گرد بیشی مگرد.
فردوسی .
|| کبر. غرور. (یادداشت مؤلف ) :
چو فرجامشان روز رزم تو بود
زمانه نه کاهد نه خواهد فزود
تو زیشان مکن بیشی و برتری .
فردوسی .
ز بیشی بکژی نهادند روی
پرآزار گشتند و پرخاشجوی .
فردوسی .
|| ترقی . (ناظم الاطباء). برتری . بزرگی . (یادداشت مؤلف ) :
ز پرویز چون داستانی شگفت
ز من بشنوی یاد باید گرفت
که چندان سرافرازی و دستگاه
بزرگی و اورند و فرو کلاه ...
چنویی بدست یکی پیشکار
تبه شد تو تیمار بیشی مدار.
فردوسی .
چو سالار توران بدل گفت من
به بیشی برآرم سر از انجمن .
فردوسی .
منزل ما کز فلکش بیشی است
منزلت عاقبت اندیشی است .
نظامی .
|| سبقت جویی و برتری :
سمندش در شتاب آهنگ بیشی
فلک را هفت میدان داد پیشی .
نظامی .
چو در داد بیشی وپیشیت هست
سزد گر شوی بر کیان پیشدست .
نظامی .