بیسیار
لغتنامه دهخدا
بیسیار. (اِ) ظاهراً مصحف پیشیار است . قاروره ٔ بیمار. (فرهنگ جهانگیری ). پیسیار. سرشگ . قاروره . تفسره . دلیل . پیشاب . آب بیمار. بول . شاش . (یادداشت مؤلف ) :
بر روی پزشک زن میندیش
چون بود درست بیسیارت .
و رجوع به پیشیار شود.
بر روی پزشک زن میندیش
چون بود درست بیسیارت .
رودکی .
و رجوع به پیشیار شود.