بیرسم
لغتنامه دهخدا
بیرسم . [ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + رسم ) بیقاعده . خلاف عرف و قاعده و قانون . بدون رسومات . بی روش و ترتیب . || ظالم . قانون و قاعده ندان :
خداوند جهاندارا ز خانان دوستی ناید
که بیرسمند و بیقولند و بدعهدند و بدپیمان .
و رجوع به رسم و ترکیبات آن شود.
خداوند جهاندارا ز خانان دوستی ناید
که بیرسمند و بیقولند و بدعهدند و بدپیمان .
فرخی .
و رجوع به رسم و ترکیبات آن شود.