بیخ کند
لغتنامه دهخدا
بیخ کند. [ ک َ ] (ن مف مرکب ) کنده شده از بیخ :
ای ز تو در باغ فضل سرو هنر سرفراز
وز تو شده بخل و جهل سرزده و بیخ کند.
- بیخ کند کردن ؛ استیصال . (یادداشت بخط مؤلف ). از بن برانداختن .
ای ز تو در باغ فضل سرو هنر سرفراز
وز تو شده بخل و جهل سرزده و بیخ کند.
سوزنی .
- بیخ کند کردن ؛ استیصال . (یادداشت بخط مؤلف ). از بن برانداختن .