بکار
لغتنامه دهخدا
بکار. [ ب ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در کار و مشغول . مشغول بکار. (ناظم الاطباء). مشغول . || بافایده . (ناظم الاطباء). مفید. محتاج الیه . لازم . ضروری . (یادداشت مؤلف ) :
ز هر چش ببایست و بودش بکار
بدادش همه بی مر و بی شمار.
درم نیز چندانکه بودش بکار
ز دینار وز گوهر شاهوار.
نکورای و تدبیر او مملکت را
بکار است چون هر تنی را روان .
دست او جود را بکارتر است
زآنکه تاری چراغ را روغن .
هرکه پیاده بکار نیستمش
نیست بکار او همان سوار مرا.
هر ذره که هست اگر غبارست
در پرده ٔ مملکت بکارست .
|| مستعمل . (ناظم الاطباء).
ز هر چش ببایست و بودش بکار
بدادش همه بی مر و بی شمار.
فردوسی .
درم نیز چندانکه بودش بکار
ز دینار وز گوهر شاهوار.
فردوسی .
نکورای و تدبیر او مملکت را
بکار است چون هر تنی را روان .
فرخی .
دست او جود را بکارتر است
زآنکه تاری چراغ را روغن .
فرخی .
هرکه پیاده بکار نیستمش
نیست بکار او همان سوار مرا.
ناصرخسرو.
هر ذره که هست اگر غبارست
در پرده ٔ مملکت بکارست .
نظامی .
|| مستعمل . (ناظم الاطباء).