بهم رسیدن
لغتنامه دهخدا
بهم رسیدن . [ ب ِهََ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) التقاء. (ترجمان القرآن )رسیدن به یکدیگر. ملاقات کردن یکدیگر. (فرهنگ فارسی معین ). بیکدیگر پیوستن . دیدن یکدیگر را :
فرصت شمار صحبت کز این دوروزه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن .
صحبت غنیمت است بهم چون رسیده ایم
تا کی دگر بهم رسد این تخته پاره ها.
|| بوصال یکدیگر رسیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || پیدا شدن . یافت شدن . بدست آمدن . (یادداشت بخط مؤلف ). بوجود آمدن .(ناظم الاطباء). بوجود آمدن . ایجاد شدن . پیدا شدن . بدست آمدن : در این فصل موز بهم نمیرسد. (فرهنگ فارسی معین ).
فرصت شمار صحبت کز این دوروزه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن .
حافظ.
صحبت غنیمت است بهم چون رسیده ایم
تا کی دگر بهم رسد این تخته پاره ها.
صائب .
|| بوصال یکدیگر رسیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || پیدا شدن . یافت شدن . بدست آمدن . (یادداشت بخط مؤلف ). بوجود آمدن .(ناظم الاطباء). بوجود آمدن . ایجاد شدن . پیدا شدن . بدست آمدن : در این فصل موز بهم نمیرسد. (فرهنگ فارسی معین ).