بهاور
لغتنامه دهخدا
بهاور. [ ب َ وَ ] (ص مرکب ) (از: بها + ور، اداة اتصاف ) بمعنی بهاگیر است که چیزی بسیارقیمت و پربها باشد. (برهان ). متاع قیمتی و گرانمایه . (آنندراج ). بهاگیر. پرقیمت . گرانبها :
بهاور درّی از دستم برون برد
به نیرنگ و به افسون دهرغدار.
چون بهاور گهر بیش بها
هنر اندر گهرش تضمین است .
قطره ز سفر شودبگوهر
گوهر به سفر شود بهاور.
رجوع به بهاگیر شود.
بهاور درّی از دستم برون برد
به نیرنگ و به افسون دهرغدار.
ابوالخطیر.
چون بهاور گهر بیش بها
هنر اندر گهرش تضمین است .
ابوالفرج رونی .
قطره ز سفر شودبگوهر
گوهر به سفر شود بهاور.
خاقانی .
رجوع به بهاگیر شود.