بندوی
لغتنامه دهخدا
بندوی . [ ب َ ] (اِخ ) خال خسروپرویز :
بدو گفت بندوی ای شهریار
کز ایدر برو تازیان با تخوار.
بدو گفت بندوی کای شهریار
ترا چاره سازم بدین روزگار.
رجوع به بندویه شود.
بدو گفت بندوی ای شهریار
کز ایدر برو تازیان با تخوار.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2710).
بدو گفت بندوی کای شهریار
ترا چاره سازم بدین روزگار.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2717).
رجوع به بندویه شود.