بلاچین
لغتنامه دهخدا
بلاچین . [ ب َ ] (نف مرکب ) بلاچیننده . بلاگردان . || کنایه از صدقه و قربانی باشد. (از آنندراج ) :
شکر می شد لب او را بلاچین
که حرفش بود همچون نام شیرین .
شکر می شد لب او را بلاچین
که حرفش بود همچون نام شیرین .
فوقی یزدی (از آنندراج ).