ترجمه مقاله

بطریق

لغت‌نامه دهخدا

بطریق . [ ب ِ ] (معرب ، اِ) بطریقوس . مجتهد ترسایان باشد. (برهان ) (آنندراج ).زاهد ترسایان . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ). رئیس مذهب نصاری . (ناظم الاطباء). رئیس عیسویان یونانی . (فرهنگ نظام ). ج ، بطارقه . (ناظم الاطباء). مقامی دینی . ج ، بطارقه . (مفاتیح ). اصلش لاتینی است و بمعنی پدر است و مقصود روحانی عیسویان است . پدر روحانی . (فرهنگ شاهنامه ٔ شفق ). و رجوع به بطرک و بطرق و پطریارخ در قاموس کتاب مقدس شود :
فرستاد قیصر سقف را بخواند
برخویش برتخت زرین نشاند
ز بطریق وز جاثلیقان شهر
هر آنکس کش از مردمی بود بهر
به پیش سکوبا شدند انجمن
جهاندیده با قیصر و رای زن .

فردوسی .


همه جاثلیقان و بطریق روم
که بود اندر آن مرز آبادبوم .

فردوسی .


نوشتند نامه به هر مهتری
سکوباو بطریق هر کشوری .

فردوسی .


چو تو گشتی خموش منطیقی
وربگویی بسان بطریقی .

سنایی .


بجای صدره ٔ خارا چو بطریق
پلاسی پوشم اندر سنگ خارا.

خاقانی .


بطریق دید رویش گفتش که در همه روم
از جمع قیصران چو تو دین گستری ندارم .

خاقانی .


|| سرهنگ رومی . ج ، بطارقه . (مهذب الاسماء). سرهنگ روم که ده هزار مرد جنگی در زیر حکم او باشد. (ناظم الاطباء). سرهنگ . (مؤید الفضلاء). سرداری از سرداران روم که فرمانده ٔ ده هزار لشکر بود. رئیس پنج هزار لشکر را طرخان و فرمانده ٔ دویست نفر را قومس میگفتند. (فرهنگ نظام ). ج ، بطارقه . سردار فوج رومیان . (غیاث ). سرهنگ روم که ده هزار مرد جنگی در زیر حکم او باشد و فروتراز آن ترخان که پنجهزار کس در حکم او باشند و فروتراز آن قومس که دوصد کس در فرمان خود دارد. ج ، بطارقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لغتی است رومی بمعنی قاید. (ثعالبی ، از سیوطی در المزهر). بلغت روم قاید. ج ، بطارقه . و در عربی آمده است و بر مطلق رئیس اطلاق شود و در النهایه ٔ ابن اثیرآمده است : حاذق در امور جنگ بلغت رومی . و در قاموس آمده قایدی که زیردست او ده هزارتن باشند. (از المعرب جوالیقی ص 76). از قواد سپاهی روم که رئیس بر ده هزار تن است و آنان دوازده اند شش همیشه در پای تخت و شش دیگر در شهرهای دیگر. (مفاتیح ). ج ، بطارقه :
همی ریخت بطریق رومی سرشک
همه رخ پر از آب و دل پر ز رشک .

فردوسی .


و باید که او را [ قیصر را ] دوازده بطریق بود یعنی سپهسالار، در حکم هر یکی ده هزار مرد و پیوسته از ایشان شش تن پیش قیصر باشند و شش در مملکت می گردند طُرنکار از دست بطریق باشد و او را فسطیار نیز گویند و هزار مرد فرمان بردارش باشد و قومس کم از او باشد و اورا دویست فرمانبردار و عِسطَرتج کم از او باشد و اورا چهل مرد در فرمان . و زاوُج کم از او باشد و او را ده مرد فرمان بردار باشد. (بیان الادیان ص 15، 16). اتفاقاً بطریقی از ناحیت آذربایجان و بروایتی از ثغر قزوین به پیش حجاج بن یوسف آمد و بعضی دیگر گویند که بطریق نبود بلکه باذان بود... او را فرمود که با بطریق برو و از ناحیت او بی اذن و اجازت من مفارقت مکن پس بطریق گفت : ایهاالامیر من از تو هزار سوار مرد خواستم . (تاریخ قم ص 258). در فتوح عجم و شام شجاعان و بطریقان بودند که هریک هزاران کافر کشتند. (نقض الفضائح ص 135). هر بطریقی بطریقی گریخت . (دره ٔ نادره چ 1341هَ . ش . انجمن آثار ملی ص 315). || (ص ) مرد مبارز. (مؤید الفضلاء). || حیله گر. (فرهنگ نظام ). || مرغ فربه . || (ص )مرد متکبر. ج ، بطارقه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله