برچمیدن
لغتنامه دهخدا
برچمیدن . [ ب َ چ َ دَ ] (مص مرکب ) چمیدن :
وز هوس خویش همی برچمی
بیهده ای درخور مقدار خویش .
سخن با سر شبان جز سخته و پخته مگو هرگز
ولیکن با رمه هر گونه ای کاید همی برچم .
رجوع به چمیدن شود.
وز هوس خویش همی برچمی
بیهده ای درخور مقدار خویش .
ناصرخسرو.
سخن با سر شبان جز سخته و پخته مگو هرگز
ولیکن با رمه هر گونه ای کاید همی برچم .
ناصرخسرو.
رجوع به چمیدن شود.