برنگ
لغتنامه دهخدا
برنگ . [ ب َ رَ] (اِ) جرس و درای . (برهان ) (آنندراج ) :
چو ماسوره ٔ هند باری برنگ
میان آکنیده به تیر خدنگ .
|| غلق در خانه . || کلید، که عربان مفتاح خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کلید و دربند. (ناظم الاطباء).
چو ماسوره ٔ هند باری برنگ
میان آکنیده به تیر خدنگ .
نظامی .
|| غلق در خانه . || کلید، که عربان مفتاح خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کلید و دربند. (ناظم الاطباء).