برخنج
لغتنامه دهخدا
برخنج . [ ب َخ َ ] (اِ) برخفج . ثقلی که در خواب بر مردم اوفتد. (فرهنگ اسدی ). گرانی که مردم را در خواب فرو همی گیرد و آنرا سنغبه [ ظاهراً ستنبه ] و سکاچه نیز گویند. وبتازی کابوس خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ) :
با وصال تو بودمی ایمن
در فراغم بمانده چون برخنج .
و رجوع به برخفج شود.
با وصال تو بودمی ایمن
در فراغم بمانده چون برخنج .
آغاجی (فرهنگ اسدی ).
و رجوع به برخفج شود.