بدپیوند
لغتنامه دهخدا
بدپیوند. [ ب َ پ َ / پ ِ وَ ] (ص مرکب ) بدوصل . که بد وصلت جوید. که وصلت بد طلبد :
بسیار بگفتم ای دل بدپیوند
با عشق مکوش و دل بهر عشوه مبند.
|| بد اصل و نسب :
هم سگان را قلاده زرین است
هم خران را خز است پشماکند
خلف صدقت ار منم بگذار
زادگان حرام بدپیوند.
بسیار بگفتم ای دل بدپیوند
با عشق مکوش و دل بهر عشوه مبند.
(از سندبادنامه ص 58).
|| بد اصل و نسب :
هم سگان را قلاده زرین است
هم خران را خز است پشماکند
خلف صدقت ار منم بگذار
زادگان حرام بدپیوند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 762).