بدباطن
لغتنامه دهخدا
بدباطن . [ ب َ طِ ] (ص مرکب ) منافق و دورو. (آنندراج ). بدفطرت . بدذات . بددل . (ناظم الاطباء). که بدکسان خواهد: عَوِر. خوش ظاهر بدباطن . (یادداشت مؤلف ). طناقة؛ بدباطن گردیدن . (منتهی الارب ) :
ز خاکساری بدباطنان فریب مخور
شود گزنده چو زنبور گشت خاک آلود.
ز خاکساری بدباطنان فریب مخور
شود گزنده چو زنبور گشت خاک آلود.
صائب (از آنندراج ).