بتری
لغتنامه دهخدا
بتری . [ ب َ ت َ / ب َت ْ ت َ ] (حامص مرکب ) بدتری . بَتَّری :
وگر بگذرد آن هم از بتریست
بر آن زندگانی بباید گریست .
مباشید گستاخ با این جهان
که از بتری دارد اندر نهان .
تا همی گفتم باشد که نکو گردد کار
کار من بر بتری بود و دل من بگمان .
وگر بگذرد آن هم از بتریست
بر آن زندگانی بباید گریست .
فردوسی .
مباشید گستاخ با این جهان
که از بتری دارد اندر نهان .
فردوسی .
تا همی گفتم باشد که نکو گردد کار
کار من بر بتری بود و دل من بگمان .
فرخی .