باگوهر
لغتنامه دهخدا
باگوهر. [گ َ / گُو هََ ] (ص مرکب ) (از: با + گوهر) باگهر. گوهری . نجیب . اصیل . شریف . نیک نژاد. نژاده :
به لشکر یکی مرد بد شهره نام
خردمند و با گوهر و نام و کام .
ببخشید اگر شان بسی بد گناه
که با گوهر و دادگر بود شاه .
و رجوع به باگهر و گوهر شود.
به لشکر یکی مرد بد شهره نام
خردمند و با گوهر و نام و کام .
فردوسی .
ببخشید اگر شان بسی بد گناه
که با گوهر و دادگر بود شاه .
فردوسی .
و رجوع به باگهر و گوهر شود.