ترجمه مقاله

باک داشتن

لغت‌نامه دهخدا

باک داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) ترس داشتن . پروا داشتن . بیمناک بودن . ترسیدن . پروا کردن :
شما دل بفرمان یزدان پاک
بدارید وز ما ندارید باک .

فردوسی .


تو از کشتن او مدار ایچ باک
چو خون سر خویش جوید بخاک .

فردوسی .


یک سر تاسرای پسرم مسعود شود و از کس باک ندارد. (تاریخ بیهقی ).
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک .

حافظ.


|| اکتراث . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). مبالاة. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). محاشاة. (یادداشت مؤلف ). عبو. (ترجمان القرآن ). ملاحظه کردن :
بر سر خود چون فکند خا» ترا
باک ندارد که خاکسار کند.

ناصرخسرو.


نه باک داشتم که همی عمر شد بباد
نه شرم داشتم که همی زی خطا شدم .

ناصرخسرو.


باک نداری که در این ره بزرق
که بفروشی بدل زعفران .

ناصرخسرو.


گفت یا رسول اﷲ چند روز است که مرده است از وی هیچ نمانده است ، گفت آنچه مانده است جمع کن و باک مدار. (قصص الانبیاء ص 190).
خوان عیسی بر من وآنگه من
باک هر خرمگسی داشتمی .

خاقانی .


زمین کز خون ما باکی ندارد
ببادش ده که جز خاکی ندارد.

نظامی .


در یکی کفه بکش باکی مدار
تا عوض بینی یکی را صدهزار.

مولوی .


برشکست از من و از رنج دلم باک نداشت
من نه آنم که توانم که ازو برشکنم .

سعدی (بدایع).


جواب تلخ چه خواهی بگو و باک مدار
که شهد محض بود چون تو بر زبان آری .

سعدی (بدایع).


انخزال ؛ باک نداشتن از جواب کسی . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله