بالش
لغتنامه دهخدا
بالش . [ ل ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از بالیدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). اسم از بالیدگی . نمو. بالیدگی . افزایش . ترعرع . رشد. گوالیدن . بالیدن . (ناظم الاطباء). نمو کردن . (برهان قاطع) (آنندراج ). نمو و افزایش نباتات و درختان . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 129). نما.افزونی . ترقی . روئیدگی . (ناظم الاطباء) :
به مالش پدران است بالش پسران
به سر بریدن شمع است سرفرازی نار.
از آفتاب و هوا دان که تخم یابد بالش
ز برزگر چه برآید جز آنکه تخم فشاند.
بالش کودکان ز خفتن دان
بالش مرد سایه ٔ خفتان .
دگر گفت از خورشها تن چو سیرست
در آن بالش ز بالا باز زیرست .
|| فخر. عجب . تفاخر. مباهات .فخار. فخاره . افتخار. نازش . تباهی :
تا که بنشست خواجه در بالش
بالش آمد ز ناز در بالش .
چه باید بالش و نالش ز اقبالی و ادباری
که تا برهم زنی دیده نه این بینی ، نه آن بینی .
به مالش پدران است بالش پسران
به سر بریدن شمع است سرفرازی نار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی .
از آفتاب و هوا دان که تخم یابد بالش
ز برزگر چه برآید جز آنکه تخم فشاند.
خاقانی .
بالش کودکان ز خفتن دان
بالش مرد سایه ٔ خفتان .
سنائی .
دگر گفت از خورشها تن چو سیرست
در آن بالش ز بالا باز زیرست .
امیرخسرو.
|| فخر. عجب . تفاخر. مباهات .فخار. فخاره . افتخار. نازش . تباهی :
تا که بنشست خواجه در بالش
بالش آمد ز ناز در بالش .
سنائی .
چه باید بالش و نالش ز اقبالی و ادباری
که تا برهم زنی دیده نه این بینی ، نه آن بینی .
سنائی .