باشگونه
لغتنامه دهخدا
باشگونه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) عکس . قلب . (برهان قاطع). باژگون . باژگونه . وارون . واژون . (آنندراج ). معکوس . (فرهنگ شعوری ج 1ورق 192). بازگردانیده . مقلوب . (شرفنامه ٔ منیری ) (صحاح الفرس ). بازگونه . (فرهنگ جهانگیری ). مقلوب . (اوبهی ). باژگون . وارون . (انجمن آرای ناصری ). برگردانیده . (فرهنگ خطی ). واژگونه .واژگون . وارونه :
ای پرغونه و باشگونه جهان
مانده من از تو به شگفت اندرا.
گر هست باشگونه مرا جام ای بزرگ
بنهاده ام دعای ترا بنده وار پیش .
ای کار تو ز کار زمانه نمونه تر
او باشگونه و تو ازو باشگونه تر.
فغان ز بخت من و کار باشگونه ٔ من
ترانیابم و تو مر مرا چرا یابی .
تیز بودیم و کندگونه شدیم
راست بودیم و باشگونه شدیم .
مرغ آبی بسرای اندر چون نای سرای
باشگونه بدهان باز گرفته سرنای .
باشگونه کرده عالم پوستین
رادمردان بندگان را گشته رام .
چون طبع جهان باشگونه بود
کردار همه باژگون فتاد.
گشته ست باشگونه همه رسمهای خلق
زین عالم نبهره و گردون بیوفا.
این مگر آن حکم باشگونه ٔ بلخ است
آری بلخ است روستای سپاهان .
کرا باشگونه بود پیرهن
چه حاجت بود بازگشتن بتن .
گهی به گرز کنی باشگونه بر سر تیغ
گهی به نیزه به زخم اندر آگنی خفتان .
|| نقیض . (منتهی الارب ). ضد. مخالف . || جنینی که پهلو یا پای او در نزدیکی دهان رحم واقع شده باشد. (ناظم الاطباء). || اصطلاح نجومی ، خلاف توالی . رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 115 شود.
- باشگونه برآمدن ؛ طلوع معکوس ستارگان . (التفهیم ).
- باشگونه رفتن ؛ غروب معکوس . حالت رجوع در خمسه ٔ متحیره . رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 80 شود.
- جیب باشگونه ؛ معکوس : و بزرگترین جیبهای باشگونه ، همه قطر است همچنانکه بزرگترین جیب های راست نیم قطر است . (التفهیم بیرونی چ همایی ص 9).
ای پرغونه و باشگونه جهان
مانده من از تو به شگفت اندرا.
رودکی .
گر هست باشگونه مرا جام ای بزرگ
بنهاده ام دعای ترا بنده وار پیش .
رودکی .
ای کار تو ز کار زمانه نمونه تر
او باشگونه و تو ازو باشگونه تر.
شهید.
فغان ز بخت من و کار باشگونه ٔ من
ترانیابم و تو مر مرا چرا یابی .
خسروی .
تیز بودیم و کندگونه شدیم
راست بودیم و باشگونه شدیم .
کسایی مروزی (از فرهنگ اوبهی ).
مرغ آبی بسرای اندر چون نای سرای
باشگونه بدهان باز گرفته سرنای .
لامعی گرگانی .
باشگونه کرده عالم پوستین
رادمردان بندگان را گشته رام .
ناصرخسرو.
چون طبع جهان باشگونه بود
کردار همه باژگون فتاد.
مسعودسعد.
گشته ست باشگونه همه رسمهای خلق
زین عالم نبهره و گردون بیوفا.
عبدالواسع جبلی (از جهانگیری ).
این مگر آن حکم باشگونه ٔ بلخ است
آری بلخ است روستای سپاهان .
خاقانی (از انجمن آرا و آنندراج ).
کرا باشگونه بود پیرهن
چه حاجت بود بازگشتن بتن .
نظامی .
گهی به گرز کنی باشگونه بر سر تیغ
گهی به نیزه به زخم اندر آگنی خفتان .
سپاهانی (از شرفنامه ٔ منیری ).
|| نقیض . (منتهی الارب ). ضد. مخالف . || جنینی که پهلو یا پای او در نزدیکی دهان رحم واقع شده باشد. (ناظم الاطباء). || اصطلاح نجومی ، خلاف توالی . رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 115 شود.
- باشگونه برآمدن ؛ طلوع معکوس ستارگان . (التفهیم ).
- باشگونه رفتن ؛ غروب معکوس . حالت رجوع در خمسه ٔ متحیره . رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 80 شود.
- جیب باشگونه ؛ معکوس : و بزرگترین جیبهای باشگونه ، همه قطر است همچنانکه بزرگترین جیب های راست نیم قطر است . (التفهیم بیرونی چ همایی ص 9).