بازی بازی
لغتنامه دهخدا
بازی بازی . (اِ مرکب ) به بی پروایی کاری کردن . (بهار عجم ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ): به بازی بازی فلان کار پیش رفت . (یادداشت مؤلف ). || کم کم :
بنای طاقت من گر چه بود از بیستون افزون
به بازی بازی آخر پایمال نی سواران شد.
بنای طاقت من گر چه بود از بیستون افزون
به بازی بازی آخر پایمال نی سواران شد.
صائب (از آنندراج ).