ترجمه مقاله

بازرستن

لغت‌نامه دهخدا

بازرستن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) نجات یافتن . رها شدن : گفتند زندگی خداوند دراز باد تا از بلا و ستم دیلمان بازرسته ایم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 19). خداوند راهم در این گرمی فرسنگی دو بباید رفت بر اثر هزیمتیان و رنجی دیگر کشید تا یکباره بازرهد و منزل آنجا کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 588). اگر همچنان برفور در عقب ما بیامدی یکی از ما و زنان و بچگان ما بازنرستی . (ایضاً ص 597).
گر مردی و بازرستی از من
کردم یله خوه بزی و خوه میر.

سوزنی .


خدمتش آرد فلک چنبری
بازرهد زآفت خدمتگری .

نظامی .


هم بصدف ده گهر پاک را
بازره و بازرهان خاک را.

نظامی .


تا بازرهم ز نام و ننگش
آزاد شوم ز صلح و جنگش .

نظامی .


بگشای بر او دری ز رحمت
تا بازرهد ز رنج و محنت .

نظامی (الحاقی ).


قیاس آنست سعدی کز کمندش
بجان دادن توانی بازرستن .

سعدی (طیبات ).


|| آسوده شدن . راحت شدن :
اندازد در دل نهنگم
تا بازرهد جهان ز ننگم .

نظامی .


میکوش که وام او گذاری
تا بازرهی ز وامداری .

نظامی .


باد در او دم چو مسیح از دماغ
بازرهان روغن خود زین چراغ .

نظامی .


ترجمه مقاله