بازآرمیده
لغتنامه دهخدا
بازآرمیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف ) آرمیده . آسوده . آرام گرفته :
دیدم همه طپان و بی آرام و شوخ چشم
او بازآرمیده و بر شرم و کش خرام .
رجوع به آرمیده شود.
دیدم همه طپان و بی آرام و شوخ چشم
او بازآرمیده و بر شرم و کش خرام .
سوزنی .
رجوع به آرمیده شود.