ترجمه مقاله

باد کردن

لغت‌نامه دهخدا

باد کردن . [ک َ دَ ] (مص مرکب ) نفخ کردن . ورم کردن . آماس کردن . منتفخ شدن . انتفاخ . آماهیدن . آماسیدن . تنفخ . متورم شدن . برآماسیدن . تورم . ورم پیدا کردن . || باد زدن : بر سر بالین شیخ نشسته با مروحه در دست و شیخ را باد میکرد. (اسرار التوحید ص 171).
وآن سیه زلف بر آن عارض گوئی که همی
بپر زاغ کسی آتش را باد کند.
ادیب نیشابوری (تضمین از ابوعبداﷲ محمدبن صالح نوایحی ).
|| تکبر کردن . کبر فروختن . کبر کردن . فیس کردن . عجب و نخوت نمودن . || باد کردن در چیزی ؛ دمیدن در آن . دمیدن . (ناظم الاطباء: باد). رجوع به باد شود. || در تداول بازی ورق (بمزاح )، باطل شدن ورق . || تند و تیز کردن . رجوع به باد شود.
ترجمه مقاله