ترجمه مقاله

بادپران

لغت‌نامه دهخدا

بادپران . [ پ َ ] (نف مرکب ) بمعنی بادپر است و آن شخصی باشد که پیوسته از خود گوید. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بادپر و فیاش . (ناظم الاطباء). لاف زن . رجوع به بادبر و بادپر شود :
هرکجا بادپرانی است درین جزو زمان
بمیان سنگ قناعت چو فلاخن دارد.

شفیع اثر (از آنندراج ).


این آه کشان در دل افسرده بتزویر
در دعوی آتش نفسی بادپرانند.

مخلص کاشی (از آنندراج ).


رجوع به بادفر و بادبر شود. || کنایه از خوشامدگوی باشد :
در کوی تو پروازکنان بلبل و قمری
گل بادپران سرو هوادار ندارد.
ظهوری (از آنندراج ) (انجمن آرا)(مجموعه ٔ مترادفات ص 150).
|| گذرگاه باد و روزنی را گویند که بجهت آمدن باد گذارند. (برهان ) (هفت قلزم ). جائی که گذرگاه باد بود. رجوع بفرهنگ سروری شود. روزنی که در عمارت بر رخ باد نهندش و آنرا بادگیر نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). دریچه ای را گویند که برای آمدن باد گشاده باشند.(غیاث ). رجوع به بادگیر، بادخان ، بادخن ، بادخوانی ، بادپروا شود. || روزنی که در عمارت بطرف باد کنند و گاهی دو چوب بشکل صلیب در آن گذارند تا حیوانات درون نیایند.
ترجمه مقاله