بادستگاه
لغتنامه دهخدا
بادستگاه . [ دَ ] (ص مرکب ) دارای دستگاه . صاحب جاه و جلال و شکوه . باعظمت :
شنیدند مردم سخنهای شاه
از آن بی هنر مرد بادستگاه .
خروشی برآمد ز درگاه شاه
که ای نامداران بادستگاه .
بدو گفت کاندر جهان بی گناه
کرا دانی ای مرد با دستگاه ؟
رجوع به با شود.
شنیدند مردم سخنهای شاه
از آن بی هنر مرد بادستگاه .
فردوسی .
خروشی برآمد ز درگاه شاه
که ای نامداران بادستگاه .
فردوسی .
بدو گفت کاندر جهان بی گناه
کرا دانی ای مرد با دستگاه ؟
فردوسی .
رجوع به با شود.