ترجمه مقاله

ایمن شدن

لغت‌نامه دهخدا

ایمن شدن . [ م ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مصون شدن . محفوظ گشتن . فارغ شدن . در امان شدن :
پس ایمن شدی بر تن خویش بر
مگر سیری آمد تنت را ز سر.

فردوسی .


فرشته بدو گفت نامم سروش
چو ایمن شدی دور باش از خروش .

فردوسی .


دل اندر سرای سپنجی مبند
بس ایمن مشو در سرای گزند.

فردوسی .


گفت سوی جیحون صوابتر از آن بگذریم و ایمن شویم . (تاریخ بیهقی ).
بدین زن دست تا ایمن شوی زو
که دین دوزد دهانش را به مسمار.

ناصرخسرو.


ازیرا که ابلیس ایمن شده است
دل شیعت اندر حصار علی .

ناصرخسرو.


ایمن مشو ای حکم تو از حکم سدوم
از تیر سحرگاه و دعای مظلوم .

(از سندبادنامه ص 33).


تا نگشاد این گره وهم سوز
زلف شب ایمن نشد از دست روز.

نظامی .


هین مشو چون قند پیش طوطیان
بلکه زهری شو شو ایمن از زیان .

مولوی .


سنگ و آهن ز آب کی ساکن شود
آدمی با این دو کی ایمن شود.

مولوی .


ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت
بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی .

سعدی .


مشو از زیردست خویش ایمن در تهیدستی
که خون شیشه را نوشید جام آهسته آهسته .

صائب .


رجوع به ایمن شود.
ترجمه مقاله