ترجمه مقاله

ایستاندن

لغت‌نامه دهخدا

ایستاندن . [ دَ ] (مص ) ایستانیدن . برخیزاندن . مقابل نشاندن : یحیی و پسرش و دیگر بندگانرا بنشانند و بایستانند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 424). || نشاندن و نصب کردن . (ناظم الاطباء).گماردن : بونصر مشکان را بگوی تا دبیری نامزد کند و از خازنان کسی بایستاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 245). || افراخته کردن و بلند نمودن . || برانگیختن و افراشتن . || مقرر کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به ایستانیدن شود.
ترجمه مقاله