اولین
لغتنامه دهخدا
اولین . [ اَوْ وَ ] (ص نسبی ) در تداول فارسی بزیادت یاء و نون مزیدٌ علیه اول است مثل نخست و نخستین و مه و مهین و کمتر و کمترین . (غیاث اللغات ). نخستین . صفت تعیینی عددی به معنی نخستین . (ناظم الاطباء) :
اولین شخص گفت با بهرام
کای شده دشمن تودشمنکام .
چندانکه نگه میکنم ای رشک پری
بار دومین ز اولین خوبتری .
اولین نقطه گرچه چست بود
آخرین بهتر از نخست بود.
- اولین حرف ؛ به معنی علم لدنی . (هفت قلزم ).
- اولین رایتی ؛ کنایه از حضرت رسالت پناه صلی اﷲ علیه و آله و سلم . (آنندراج ) (هفت قلزم ).
- اولین نقش ؛ کنایه از نصیب و مقدر و قضا باشد. (آنندراج ). اولین نقش و نقش معلوم ، بمعنی قضای ازلی است . (هفت قلزم ).
- اولین و آخرین ؛متقدمین و متأخرین . (آنندراج ).
اولین شخص گفت با بهرام
کای شده دشمن تودشمنکام .
نظامی (هفت پیکر).
چندانکه نگه میکنم ای رشک پری
بار دومین ز اولین خوبتری .
سعدی .
اولین نقطه گرچه چست بود
آخرین بهتر از نخست بود.
امیرخسرو دهلوی .
- اولین حرف ؛ به معنی علم لدنی . (هفت قلزم ).
- اولین رایتی ؛ کنایه از حضرت رسالت پناه صلی اﷲ علیه و آله و سلم . (آنندراج ) (هفت قلزم ).
- اولین نقش ؛ کنایه از نصیب و مقدر و قضا باشد. (آنندراج ). اولین نقش و نقش معلوم ، بمعنی قضای ازلی است . (هفت قلزم ).
- اولین و آخرین ؛متقدمین و متأخرین . (آنندراج ).