اوانی
لغتنامه دهخدا
اوانی . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ آنیه ، و آنیه ج ِ اِناء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ظروف و آوندها. (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) :
مرا شاد کردی و آباد کردی
سرای من از فرش و مال و اوانی .
بر مفرش پیروزه بشب شاه حلب را
از سوده و پاکیزه بلور است اوانیش .
هم ز انواع اوانی بی عدد
کانچنان در بزم شاهنشه سزد.
رجوع به اناء و آنیه شود.
مرا شاد کردی و آباد کردی
سرای من از فرش و مال و اوانی .
فرخی .
بر مفرش پیروزه بشب شاه حلب را
از سوده و پاکیزه بلور است اوانیش .
ناصر خسرو.
هم ز انواع اوانی بی عدد
کانچنان در بزم شاهنشه سزد.
مولوی .
رجوع به اناء و آنیه شود.