اهوازی
لغتنامه دهخدا
اهوازی . [ اَهَْ ] (ص نسبی ) نسبت است به اهواز. از مردم اهواز. اهل اهواز. (فرهنگ فارسی معین ). || نسبت است به اهواز که آنرا سوق الاهواز گویند و شهری آبادان بوده و در عصر سمعانی قسمت بیشترآن مخروبه بوده است . (از لباب الانساب ) :
نازت بطریق علم دین باید
نازش چکنی بشعر اهوازی .
خزینه ٔ علم فرمان است اگر نه بر هوایی تو
که بردت پس هوازی جز هوازی شعر اهوازی .
|| نواییست در موسیقی قدیم . (فرهنگ فارسی معین ).
- اهوازی نهرتیری ؛ آهنگی عروضی یا موسیقی . نام نوایی یا وزنی است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
بزن ای ترک آهوچشم ، اهوازی نهرتیری
که باغ و راغ وکوه ودشت پر ماهست و پر شعری .
نازت بطریق علم دین باید
نازش چکنی بشعر اهوازی .
ناصرخسرو.
خزینه ٔ علم فرمان است اگر نه بر هوایی تو
که بردت پس هوازی جز هوازی شعر اهوازی .
ناصرخسرو.
|| نواییست در موسیقی قدیم . (فرهنگ فارسی معین ).
- اهوازی نهرتیری ؛ آهنگی عروضی یا موسیقی . نام نوایی یا وزنی است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
بزن ای ترک آهوچشم ، اهوازی نهرتیری
که باغ و راغ وکوه ودشت پر ماهست و پر شعری .
منوچهری .