اهرم
لغتنامه دهخدا
اهرم . [ اَ رَ ] (اِخ ) مخفف اهریمن . شیطان . (غیاث اللغات ) (ازآنندراج ). اهریمن . اهرامن . (جهانگیری ) :
زیباتر از پری است ببزم اندرون ولیک
در رزمگاه باز ندانی ز اهرمش .
نای را حق بیهده خوش دم نکرد
بهر انس آمد پی اهرم نکرد.
|| کفچه ٔ سطبر. || کلان مار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || دسته ٔ هاون . (ناظم الاطباء).
زیباتر از پری است ببزم اندرون ولیک
در رزمگاه باز ندانی ز اهرمش .
سوزنی (از جهانگیری ).
نای را حق بیهده خوش دم نکرد
بهر انس آمد پی اهرم نکرد.
مولوی .
|| کفچه ٔ سطبر. || کلان مار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || دسته ٔ هاون . (ناظم الاطباء).