انگشت کشیدن
لغتنامه دهخدا
انگشت کشیدن . [ اَ گ ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) از دور به انگشت نمودن چیزی را. (آنندراج ) :
ترسم چو از محاق نوازی برون شوم
در من کشند مرد و زن انگشت چون هلال .
گر ز عکس رخ چون مهر تو جویند نشان
عقل در حال کشد بر مه تابان انگشت .
|| کنایه از محو کردن و نابود انگاشتن . (آنندراج ) (هفت قلزم ) (از ناظم الاطباء).
ترسم چو از محاق نوازی برون شوم
در من کشند مرد و زن انگشت چون هلال .
مجد همگر (از آنندراج ).
گر ز عکس رخ چون مهر تو جویند نشان
عقل در حال کشد بر مه تابان انگشت .
شرفشاه (از آنندراج ).
|| کنایه از محو کردن و نابود انگاشتن . (آنندراج ) (هفت قلزم ) (از ناظم الاطباء).