اله
لغتنامه دهخدا
اله . [ اِ لاه ] (ع اِ) پرستیده . بمعنی مألوه است ، و هر پرستیده اله باشد نزد پرستنده ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). معبود مطلقاً، بحق یا بباطل . ج ، آلِهَة. (از اقرب الموارد) :
ما در این گفتگو که از یک سو
شد ز ناقوس این ترانه بلند
که یکی هست و هیچ نیست جزاو
وحده لااله الاهو.
|| (اِخ ) خدای سزای پرستش . (ترجمان علامه تهذیب عادل ). اﷲ. خدا. خدای عز و جل :
این ولایت ستدن حکم خدای است ترا
نبود چون و چرا کس را با حکم اله .
اصل غیرتها بدانید از اله
آن خلقان فرع حق بی اشتباه .
گر نبودش کار از الهام اله
او سگی بودی دراننده نه شاه .
امید هست پرستندگان مخلص را
که ناامید نگردند ز آستان اله .
و رجوع به اﷲ شود.
ما در این گفتگو که از یک سو
شد ز ناقوس این ترانه بلند
که یکی هست و هیچ نیست جزاو
وحده لااله الاهو.
هاتف .
|| (اِخ ) خدای سزای پرستش . (ترجمان علامه تهذیب عادل ). اﷲ. خدا. خدای عز و جل :
این ولایت ستدن حکم خدای است ترا
نبود چون و چرا کس را با حکم اله .
منوچهری .
اصل غیرتها بدانید از اله
آن خلقان فرع حق بی اشتباه .
مولوی (مثنوی ).
گر نبودش کار از الهام اله
او سگی بودی دراننده نه شاه .
مولوی (مثنوی ).
امید هست پرستندگان مخلص را
که ناامید نگردند ز آستان اله .
سعدی (گلستان ).
و رجوع به اﷲ شود.