افضل
لغتنامه دهخدا
افضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) خواجه ... وی کرمانی است . او جوانی کریم و خوش خلق بودو در حساب ضرب و قسمت بی نظیر و در صفت عدالت و نصفت دلپذیر، و از جفای اعدا ترک وزارت نمود و بعراق رفت و سلطان یعقوب هرچند تکلیف وزارت عراق باو نمود اصلاقبول ننمود. وی شعر می سرود و این مطلع از او است :
تا هر شرری دانه شود کشت جهان را
بر باد دهد خرمن دل خرمن جان را.
تا هر شرری دانه شود کشت جهان را
بر باد دهد خرمن دل خرمن جان را.
(از مجالس النفایس ص 296).