افسر
لغتنامه دهخدا
افسر. [ اَ س َ ] (اِخ ) یکی از شعرا و ادبای مشهور مشهد بود و رساله ٔ معروفی در معما دارد. از او است :
میکنم دیوانگی تا بر سرم غوغا شود
شاید از بهر تماشا آن پری پیدا شود.
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
میکنم دیوانگی تا بر سرم غوغا شود
شاید از بهر تماشا آن پری پیدا شود.
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.