افسرد
لغتنامه دهخدا
افسرد. [ اَ س ُ ] (ن مف مرخم / نف مرخم ) افسرده . افسردن و فسردن مصدر آن است . (از انجمن آرای ناصری ) : عادت چنان رفته است که آنچه از گوشت بزغاله سازند آنرا افسرد گویند و آنچه از گوشت گوساله کنند آنرا هلام گویند (یعنی بوارد و کامه ها و آچالها و آنچه بدین ماند). (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به افسرده شود.