ترجمه مقاله

اعریراف

لغت‌نامه دهخدا

اعریراف . [ اِ ] (ع مص ) آماده گردیدن بدی را: اعرورف اعریرافاً؛ آماده گردید بدی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مهیای بدی شدن . (از اقرب الموارد). || موج برآوردن دریا: اعرورف البحر؛ موج برآورددریا. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). متراکم شدن وبرآمدن امواج دریا و بمانند عرف شدن . (از اقرب الموارد). || سطبر و درهم گردیدن نخل مانند فش کفتار. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). تنومند وبهم پیچیده شدن خرمابن مانند فش کفتار. (از اقرب الموارد): اعرورف النّخل ؛ سطبر و درهم گردید مانند فش کفتار. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || کف برآوردن خون : اعرورف الدم ؛ کف برآورد خون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کف دار شدن چنانکه مانند عرف گردد: اعرورف الدم ؛ صار له من الزبد شبه العرف . (از اقرب الموارد). || بالیدن و بلند گردیدن یال اسب : اعرورف الفرس ؛ بالید و بلند گردید یال آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یال دار شدن اسب : اعرورف الفرس ؛ صار ذاعرف . (از اقرب الموارد). بالیدن و بلند گردیدن یال اسب . (آنندراج ). || برآمدن بر خرمابن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || بر یال اسب بالا رفتن سوار: اعرورف الراکب الفرس ؛ علا علی عرفه . || بالا رفتن مرد بر اعراف : اعرورف الرجل ؛ ارتفع علی الاعراف . (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله