ترجمه مقاله

اعتزال

لغت‌نامه دهخدا

اعتزال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) یکسو جدا شدن . (منتهی الارب ). یکسو و جدا شدن . (آنندراج ). جدا شدن . (ناظم الاطباء). یکسو شدن . (کنزاللغات از غیاث اللغات ). گوشه نشینی و یکسو شدن . (لطائف از غیاث اللغات ). بیکسو شدن . (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف جرجانی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از مؤید الفضلاء) (المصادر زوزنی ). کناره گزیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گوشه گرفتن . (مؤیدالفضلاء). گوشه گرفتن از خلق . (از یادداشت بخط مؤلف ). || دور گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || بازداشتن آب منی از کنیزک و زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آب در بیرون ریختن گاه آرمیدن . در خارج شرم ریختن مرد آب را. (از یادداشت مؤلف ). زادن نخواستن . || (اِ) گوشه و کناره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص ) منکر عالم باطن شدن و در محسوسات ماندن . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). و به اصطلاح اکثر محققین ، اعتزال قائل به قدم عرش شدن و عباد را خالق افعال خودها خیراً و شراً پنداشتن و اصلاح در حق عباد از طرف باری تعالی دانستن است . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). || در اصطلاح اهل علم کلام ، مسلک خاصی است که عقاید بخصوص در پاره ای از مسائل کلامی ابراز میدارد. و پیروان این طریقه را معتزله گویند. فرید وجدی گوید: معتزله گروهی از دانشمندان اسلام هستندکه در مسائل دین آرایی مخالف با عقیده ٔ متفق علیه مسلمین دارند و بدان جهت که از طریقه ٔ اهل سنت کناره گرفتند، آنانرا معتزله نامیدند. ابن حزم ظاهری در کتاب «الفصل » خود آرد تمام معتزلی ها به استثناء ضراربن عبداﷲ غطفان کوفی و موافقان او همچون حفص فرد و کلثوم و یاران او، گویند که هیچیک از افعال عباد اعم از حرکت و سکون و قول و فعل و کار و عقد را خدای عزوجل نیافریده است . و در فاعل آن اختلاف کرده اند، گروهی گویند: خود عباد فاعل افعال خود هستند، و خدای تعالی فاعل نیست و برخی گویند: اعمال عباد افعال وجودی هستندو آنها را خالقی نیست و برخی گویند: افعال طبیعت است و این عقیده ٔ دهریها است . (از دائرةالمعارف فرید وجدی ذیل ماده ٔ عزل ). و شهرستانی در بیان کلیات عقایدمعتزله آرد که : آنانرا اصحاب عدل و توحید نامند و به «قدریه » ملقب سازند، خداوند متعال را قدیم دانند وقدیم را اخص صفات ذات باری شمارند و صفات قدیمی را از خداوند نفی سازند. گویند: خداوند بذاته عالم و قادر وحی است نه این که علم و قدرت و حیات ، صفات قدیمی و زاید بر ذات باری تعالی باشند زیرا اگر صفات مذکورقدیم و زائد بر ذات باشند در وصف قدم که اخص صفات حق تعالی است با ذات وی مشترک گردند و به ناچار در الوهیت نیز مشترک گردند. همچنین معتزله به اتفاق ، کلام خدا را مخلوق و محدث و دارای محل میدانند و آنرا حروف و اصواتی دانند که در قالب کتابت حلول کرده و فنا میشوند. و اتفاق دارند بر اینکه صفات اراده و سمع و بصر معانی قائم بذات باری نیستند لیکن در توجیه معانی آن ها اختلاف دارند. آنان معتقدند که خداوند در دارالقرار با چشم دیده شود، و تشبیه را از همه جهات یعنی از جهت مکان و صورت و جسم و تحیز و تأثیر، نفی کنند، آنان همچنین تأویل آیات متشابه را واجب بشمارند واین طریقه را توحید نامند و بندگان را قادر و خالق کارهای خیر و شر و مسئول اعمال و مستحق ثواب و عقاب خود دانند و باری تعالی را از انتساب شر و ظلم و هر نوع فعلی منزه میدارند و نسبت دادن افعال را بخدا کفرمی انگارند و چنین استدلال کنند که اگر خدای تعالی ظلم آفریند خود ظالم است چنانکه اگر عدل آفرید عادل است . آنان به اتفاق گویند که از «حکیم » جز صلاح و خیر سرنزند و بمقتضای حکمت مصالح عباد را رعایت نماید ولی در لزوم رعایت اصلح و لطف اختلاف دارند و این طریقه را عدل بشمارند. و نیز اتفاق دارند بر اینکه مؤمنان چون در حال طاعت و توبه از این جهان درگذرند مستحق عوض و ثواب و تفضل باشند و نیز ورای ثواب امری استحقاق دارند لیکن اگر مرتکب معاصی کبیره باشند و بدون توبه از دنیا درگذرند مخلد در آتش باشند ولی عقاب آنان از کفار سبکتر باشد و این طریقه را وعد و وعید نامند و در مسئله ٔ حسن و قبح و شکر و امامت عقاید خاصی دارند. و گروهی از آنانرا واصلیه نامند اینان اصحاب ابوحذیفه واصل بن عطاء غزّال بودند. خود واصل از شاگردان حسن بصری بود که علوم و اخبار را بر او قرائت میکرد. و اصل مذهب اعتزال بر چهار قاعده استوار است :
قاعده ٔ اول : نفی صفات علم و قدرت و اراده و حیات از باری تعالی است . و این عقیده مبتنی است بر محال بودن تعدد قدماء. آنان گویند: هرکه صفتی قدیم برای باریتعالی اثبات نماید قائل بوجود دو «اﷲ» گردیده است . مسئله ٔ نفی صفات بتدریج بطور وضوح در عقاید آنان نمودار می شود و در نهایت امر تمام صفات باری را به دو صفت علم و قدرت برمی گردانده و آنها را اموری اعتباری برای ذات دانند و اقوال دیگری نیز در این مسئله ابراز داشتند.
قاعده ٔ دوم : اعتقاد به قدر است و واصل بن عطا این مسئله را بتفصیل تر بیان کرده است . وی گوید: باری تعالی حکیم است و عادل و نسبت دادن ظلم و شر بدو روا نباشد چنانکه خلاف آنچه امر کرده از عباد نتواند خاست بنابراین بندگان خود فاعل خیر و شر افعال و معصیت و اطاعت و کفر وایمان خود هستند و خداوند متعال بندگان را بر افعالی که از روی قدرت انجام داده اند مجازات مینماید.
قاعده ٔ سوم : اعتقاد به منزلةٌ بین المنزلتین است . و بیان این قاعده چنین است که در آن زمان برخی مرتکبین گناهان کبیره را کافر میدانستند و گروهی بر آن بودند که ارتکاب کبائر به ایمان زیان نمی رساند همانطور که اطاعت در حال کفر سود ندارد که اینان را مرجئه خوانند. ولی واصل بن عطا حالتی بین آن دو اظهار میدارد و میگوید مرتکب گناه کبیره نه مؤمن خالص و نه کافر مطلق است بلکه حالتی بین آن دو دارد.
قاعده ٔ چهارم : عقیده ٔ آنان درباره ٔ اصحاب جنگ جمل و صفین است که میگویند: احد لا علی التعیین (یکی غیرمعین ) خطاکار است و همین عقیده را درمورد عثمان و قاتلان وی و هر دو نفر که همدیگر را لعن می کنند که یکی از طرفین را بطور غیرمعین فاسق میدانند و همین طور میگویند که ممکن است علی و عثمان هر دو خطاکار باشند. (از ملل و نحل شهرستانی ج 1 صص 57 -66).
مرحوم عباس اقبال آرد: در زمان فتنه ٔ ازارقه بین مسلمین بر سر حکم گناهکاران اختلاف شدید بروز کرد و هر دسته در این خصوص رأیی داشتند. واصل بن عطا رأی هیچیک از این فرق را که یا به کفر و شرک گناهکاران حکم میکردند و یا به ایمان و اسلام ایشان نپذیرفت و رأیی آورد که حد وسط این دو محسوب میشد و گفت که مرتکبین کبائر نه کافر مطلقند و نه مؤمن درست بلکه مقام ایشان بین این دو طبقه مردم قرار دارد، چه ایمان عبارت از یک سلسله خصلتهای نیکوست که چون در مرد جمع آمد او را بلفظ مؤمن می ستایند و فاسق چون جامع این خصال نیست نمی توان او را بنام مؤمن خواند ولی به این علت که خصال نیک دیگر در او موجود است و منکر شهادتین نیست ، انکار این خصال و اطلاق نام کافر بر او صحیح نمی باشد و در حقیقت مرتکبین کبائر از صف کفار و مؤمنین هر دو خارجند و از ایشان کناره گیری (اعتزال ) جسته اند و در عداد هیچ کدام محسوب نمی شوند. عقیده ٔ واصل بن عطا از این تاریخ بنام «المنزلة بین المنزلتین » و «اعتزال » معروف شده و پیروان او را هم اهل اعتزال یا معتزله خوانده اند. غیر از عقیده ٔ به تفویض و اعتزال و انکار قدر، واصل بن عطا و عمروبن عبید در باب توحید و عدل و وعد و وعید آراء مخصوصی اظهار داشتند و عقاید ایشان در این مسائل از طرف عموم معتزله پذیرفته شده و با وجود اختلافاتی که بعدها درباب فروع در میان این فرقه بروز کرده و آنرا بفرق چند منقسم ساخته است ، اصول عقاید واصل بن عطا و عمروبن عبید که به اصول خمسه معروف است محفوظ مانده و کسی استحقاق عنوان معتزلی پیدا میکرده است که به این اصول معتقد باشد. (تلخیص از خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال صص 34 - 35).
درباره ٔ تاریخ اعتزال مؤلف غزالی نامه چنین می نگارد: در قرن دوم هجری از همان زمان که منطق و فلسفه داخل معارف اسلامی گردید فرقه ای بنام معتزله پیدا شدند. این فرقه فلسفه را برای دین استخدام نموده فن کلام را ایجاد کردند. مؤسس و رئیس این طایفه ابوحذیفه یکی از ایرانیان مقیم بصره بود و عمروبن عبید هم یکی از موالی است که با ابوحذیفه همدست شد و این هر دو از شاگردان حسن بصری بودند و از درس او کناره گرفتند و از این رو به اعتزال معروف شدند. نخستین کسی که لفظ معتزله را در مورد این طایفه بکار برد قتادةبن دعامه بود. طریقه ای که ابوحذیفه و پیروانش اختراع کردند بدست بعض علمای بزرگ این فرقه همچون ابوهذیل و نظام بصری و جاحظ و ابوسهل هلالی و امثال آنان قوت یافت و سر و صورت علمی بخود گرفت . بعض بزرگان معتزله خود در مسلک اعتزال تشکیل احزاب و فرقه های مخصوص دادند مانند: فرقه ٔ نظامیه از پیروان نظام بصری و ضراریه از اتباع ضراربن عمرو که معاصر ابوحذیفه و در میان معتزله عقیده های مخصوص داشت . معتزله را بنام قدریه و جهمیه هم میخوانند اما خود معتزله از این نامها بخصوص لفظ قدریه که درباره ٔ آنها (القدریة مجوس هذه الامة) روایت کرده اند تبری میجستند. (از غزالی نامه تألیف همائی صص 57 - 58). و برای تفصیل بیشتر رجوع به الفرق بین الفرق و ضحی الاسلام ج 3 و فهرست آن و کلمه ٔ معتزله و قدریه شود.
ترجمه مقاله